جلسه اول: دریافت مؤدبانه مالیات، اولین ماموریت رئیس جمهور

در اولین جلسه از شرح نامه ۵۳، موضوع بحث پیرامون یکی از چهار ماموریت اصلی حاکم است. ماموریت دریافت مالیات، اما نه به شیوه‌های رایجی که دیده‌ایم و شنیده‌ایم. بلکه در سطحی از ادب، تواضع، احترام و اعتماد، که برای ما احتمالا بسیار دور از تصور و رویایی است!

▶️ فایل صوتی 01:03:00

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۱ نامه ۵۳ نهج البلاغه

  • تاریخ برگزاری: ۱۴۰۱/۰۳/۲۹
  • محل برگزاری: قم، ساختمان شهاب دانش
  • استاد: محمدمهدی احسانی‌فر

موضوع

«هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَايَةَ خَرَاجِهَا»

قواعد

  1. یکی از چهار محور ماموریت هر حاکم منطقه‌ای، دریافت مودبانه‌ی مالیات از مردم است.

نکات

  1. ما ناگزیریم در کارها از بهترین آدم‌هایی که «در دسترس داریم» استفاده کنیم.
  2. باید تلاش کنیم افراد را رشد بدهیم و در جای درست قرارشان دهیم.
  3. انسان‌ها اشتباه می‌کنند. سهوی و عمدی.
  4. با این حساب باید اشکالاتی که در کار می‌آید را بپذیریم.

خلاصه

این نامه یکی از نامه‌های امیرالمومنین علیه السلام است به مالک اشتر وقتی که ایشان را به استانداری مصر، شهرها و بلاد اطراف، منصوب کردند، هنگامی که کار محمد بن ابی‌بکر آنجا دیگر به گرفتاری کشید. این نامه طولانی‌ترین فرمانی است که از امیرالمومنین علیه‌السلام صادر شده، در عین حال از حیث گزاره‌ها جامع‌ترین است.
قبل از مالک، امیرالمومنین علیه السلام محمد بن ابی‌بکر را فرستادند برای استانداری مصر. منتها ایشان آنجا گرفتار شد. هم به‌خاطر خیانت -طراحی شده توسط معاویه- و هم به خاطر ضعف توان مدیریتی خودشان. این نکته‌ی مهمی است که امیرالمومنین علیه السلام در خطبه‌ی دیگری به آن هم اشاره می‌کنند که «اگر محمد بن ابی‌بکر تدبیر می‌کرد، می‌توانست اوضاع را مدیریت کند.»
اما خب افراد با هم فرق می‌کنند و این فرق را باید پذیرفت. ما باید بپذیریم که آدم‌های خوب هم ناخواسته گاهی اشتباه می‌کنند. محمد بن ابی‌بکر جزء محاصره‌کنندگان خانه‌ی عثمان است، با وجود این که امیرالمومنین علیه السلام فرمودند نکنید این کار را. اما محمد در یک فضای هیجانی قرار گرفته بود و در آن جمع تا آن اواخر هم ماند. اما ساعات آخر بود که برگشت و بعد توبه کرد.
خب، نیروی من امیرالمومنین کیست؟ من باید از همین نیروهای اطراف خودم و نیروهای موجود در جامعه، بهترین‌شان را استفاده کنم دیگر. نیروهای روی زمین ممکن است خطا داشته باشند، حتی ممکن است گناه داشته باشند. طبیعی است وقتی این را پذیرفتم، پیش آمدن اشکالاتی در کارم را هم بپذیرم. بعضی اشکالات سهوی، بعضی از اشکالات عمدی! پس باید برای روبرو شدن با این اشکالات برنامه داشته باشم و با هر اشکالی به اندازه‌ی خودش و در نوع خودش برخورد بکنم. چه خطایی بزرگ‌تر از این؟ نهی امام را گذاشت زمین. اما ایشان در عین حال جزء بهترین نیروهاست. نسبت به مالک هم همین‌طور. ما یک تصور [اشتباهی] نسبت به مالک داریم.
هنر امیرالمومنین علیه السلام این بود که اولا آدم‌ها را تربیب کند و رشد بدهد، دوم از این آدم‌ها بتواند در جای مناسب استفاده کند. وگرنه این که تصور بکنیم یک عده معصوم دور و بر ایشان بودند، خیر. اساسا اگر این‌طور بود، حکومت ایشان نمی‌توانست برای ما الگو باشد. چون می‌گفتیم شما خودت که معصوم بودی، دور و بری‌هایت هم مَلَک، ما چه‌طور از شما الگو بگیریم؟
این نامه را سید رضی کامل آورده. لذا بسم الله نامه اول‌اش هست. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ ابْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ» خب آغاز نامه با بسم الله الرحمن الرحیم این سیره‌ی همه‌ی اهل بیت علیهم السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله تا آخر بوده. نکته‌ی دیگر این که امیرالمومنین علیه السلام، صفت عبدالله را مقدم [بر علی] کردند و توجه به این دادند و تاکید به این کردند که من پیش از هر چیزی عبدالله هستم. «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ». عبدالله جزء القاب رسمی امیرالمومنین علیه السلام نیست. پس این را به عنوان صفت به کار برده‌اند نه به عنوان لقب. اما این جا ذکر می‌کنند که بگویند من اول از همه عبدالله‌ام. بعد هم من خودم هستم. علی‌ام. «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ» من فراموش نکردم که علی هستم. همان علی‌ای که بودم. بعد شدم امیرالمومنین. و الان از جایگاه امیرالمومنینی دارم به تو نامه می‌نویسم. «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» یعنی موظف به اطاعتی. به «مَالِكَ ابْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ» عهد یعنی فرمان حکومتی. «حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ» وقتی که او را به ولایت مصر گماشت. مصر آن روز یکی از استان‌های حکومت امیرالمومنین علیه السلام بود. که امروز شامل منطقه‌ی شمال آفریقا -یعنی چند کشور- می‌شود.
چهارتا هدف برای این حاکم منطقه‌ای حضرت تعریف می‌کنند. در واقع محورهای اصلی ماموریت هر حاکم منطقه‌ای را تعریف می‌کنند، وگرنه مصر که ویژگی خاصی نداشته که بگوییم فقط در مصر باید این کارها را انجام داد. حالا امور دیگری وجود دارد که آن‌ها یا زیرمجموعه‌ی این [محورها] هستند یا یک رابطه‌ی فرعی دارند یا اصلا فضای‌شان متفاوت است که بعدا عرض می‌کنم. این چهار محور چیست؟

  1. «جِبَايَةَ خَرَاجِهَا». اولین محور ماموریت تو این است که مالیات بگیری
  2. «وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا» دوم این که باید با دشمنان بجنگی
  3. «وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا» سوم این که باید به فکر خوب کردن مردم باشی.
  4. «وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا» باید آنجا را بسازی.

«جِبَايَةَ خَرَاجِهَا» جبایه به حالت چهارزانو نشستن و دست روی زانو گذاشتن می‌گویند. یا در سجده به این حالت دست روی زمین گذاشتن می‌گویند. این یک نوع حالت ادب است. ما با یک حکیم بلیغ مواجه‌ایم که روی کلمه کلمه‌ای که می‌خواهد بفرماید دقت می‌کند. حضرت می‌فرماید می‌فرستم تو را آنجا، محور اصلی کار تو «جِبَايَةَ خَرَاجِهَا». مردم باید خراج بدهند. (این همان خراجی است که در شرع مشخص شده. اگر کفاف نکرد می‌توانی برای امور خاص خراج بگذاری که قاعده‌اش را هم حضرت در این نامه می‌فرمایند.) خراج مالیات‌هایی بود که خرج مردم می‌شد. اما «جِبَايَةَ خَرَاجِهَا». گرفتن مودبانه‌ی مالیات از مردم. مالیات را باید بگیری اما «جِبَايَةَ خَرَاجِهَا» نه «اخذ خراجها». «اخذ خراجها» یعنی بگیر، حالا هر طور که شده.
ما این [مودبانه خراج گرفتن] را در روایات فراوان داریم از رسول‌الله صلی الله علیه و آله تا بقیه اهل بیت. که در مالیات به شدت مراعات ادب را بکنید. اگر مالیات‌دهنده از مالیات گیرنده بترسد، دستور رسول‌الله صلی الله علیه و آله این است: مالیات گیرنده برود از بقیه مالیات را بگیرد، دور بزند، این ترس‌اش برود، بعد بیاید. فرمودند حرام است که مالیات‌گیرنده در حالتی مالیات بگیرد که مالیات‌دهنده از او ترسیده است. و بعد چرایش در نکته‌ی دوم معلوم می‌شود که هر چه که خود او گفت دارد مالیات از او بگیرید. مکرر سوال کردند نماینده‌های رسول الله صلی الله علیه و آله از پیغمبر که «من می‌دانم دروغ می‌گوید، این ۲۰ تا اسب دارد، دارد به من آمار می‌دهد که من ۱۰ تا اسب دارم.» حضرت فرمودند بر اساس همانی که او می‌گوید بگیر.


متن کامل شرح

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. و الحمدلله رب العالمین. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
ان شا الله با توکل به خدا و لطف امیرالمومنین علیه السلام، بتوانیم نامه‌ی ۵۳ نهج البلاغه را آغاز کنیم و هم به معرفت آن دست پیدا بکنیم و هم به عمل‌اش نائل بشویم ان شا الله. مرحوم سید رضی، برای بعضی از نامه‌ها و خطبه‌ها یک صدری آورده، یعنی یک توضیح مقدماتی آورده. آغاز این نامه ایشان می‌گوید که «و من کتاب له علیه السلام» یکی از نامه‌های امیرالمومنین علیه السلام که «كتبه للأشتر النخعي رحمه الله لما ولاه على مصر و أعمالها» وقتی که مالک را به استانداری مصر و اطراف مصر، شهرها و بلاد اطراف مصر منصوب کردند، «حين اضطرب أمر أميرها محمد ابن أبي بكر» وقتی که کار محمد بن ابی‌بکر آنجا دیگر به گرفتاری کشید که حالا یک توضیح مختصری عرض می‌کنم. «و هو أطول عهد كتبه و أجمعه للمحاسن» طولانی‌ترین فرمانی هست که از امیرالمومنین علیه‌السلام صادر شده اما از حیث خوبی‌ها یا از حیث گزاره‌ها جامع‌ترین هست. طولانی هست اما جامع. قضیه‌ی محمد بن ابی‌بکر چه بود که اشاره می‌کند سید رضی به آن؟ خب قبل از مالک، امیرالمومنین علیه السلام محمد بن ابی‌بکر را فرستادند برای استانداری مصر. منتها خب محمد بن ابی‌بکر آنجا گرفتار شد. هم بهش خیانت شد و هم این که خود ایشان هم توان مدیریتی‌اش به اندازه‌ی مالک نبود و نتوانست جمع کند اوضاع را. این معنایش این است که بخشی از به هم‌ریختگی اوضاع مصر، برمی‌گشت به خود محمد بن ابی‌بکر، بخشی‌اش برمی‌گشت به معاویه. و در یکی دیگر از خطبه‌ها امیرالمومنین علیه اسلام به این مساله اشاره می‌کند که اگر محمد بن ابی‌بکر تدبیر می‌کرد، می‌توانست اوضاع را جمع کند ولی نتوانست تدبیر کند. این خودش یک نکته است. محمد بن ابی‌بکر کسی است که امیرالمومنین علیه السلام او را فرزند خودش می‌خواند. چرا؟ چون می‌گوید که من او را بزرگ کردم. چون محمد بن ابی‌بکر از بچگی در خانه‌ی امیرالمومنین علیه السلام آمد و بزرگ شد.
- چرا؟
+ چون اسما بنت عمیس آمد در خانه‌ی امیرالمومنین علیه اسلام و محمد هم طبیعتا آمد خانه‌ی حضرت و در واقع به عنوان برادر امام حسن و امام حسین علیهم السلام بزرگ شد.

اما خب افراد با هم فرق می‌کنند. و این فرق را باید پذیرفت. محمد بن ابی‌بکر خیلی خوب است اما ما باید بپذیریم که آدم‌های خوب هم ناخواسته گاهی اشتباه می‌کنند. خب حالا اشتباه کردند، باید چه کار کرد؟ محمد بن ابی‌بکر که می‌تواند به عنوان یک الگو تلقی بشود، اما نگاه می‌کنیم می‌بینیم در قضیه‌ی عثمان خطای بزرگ مرتکب می‌شود. محمد بن ابی‌بکر جزء محاصره‌کنندگان خانه‌ی عثمان است، با وجود این که امیرالمومنین علیه السلام نهی کردند از این کار. فرمودند نکنید این کار را. رفتند ایستادند آنجا سخنرانی کردند. نکشید عثمان را. اما محمد در یک فضای هیجانی قرار گرفته بود و در آن جمع تا آن اواخر هم ماند. اما آن آخر بود که دیگر، مثلا آن ساعات آخر بود که برگشت. و بعد توبه کرد. خب، نیروی من امیرالمومنین کیست؟ من باید از همین نیروهای اطراف خودم استفاده کنم دیگر. از همین نیروهای موجود در جامعه باید استفاده کنم، من که نمی‌توانم ملک بیاورم روی زمین و از آن‌ها استفاده بکنم. نیروهای روی زمین معنایش این است: ممکن است خطا داشته باشند، حتی ممکن است گناه داشته باشند. هر دویش ممکن است. من باید بتوانم از بین این‌ها بهترین‌شان را پیدا کنم و بیاورم. و طبیعی است وقتی پذیرفتم که از نیروهای زمینی یعنی آدم‌ها استفاده بکنم، پس باید بپذیرم در کار من اشکالاتی به وجود خواهد آمد. بعضی اشکالات سهوی، بعضی از اشکالات عمدی. لذا باید برای برخورد با این اشکالات برنامه داشته باشم و با هر اشکالی به اندازه‌ی خودش و در نوع خودش برخورد بکنم. چه خطایی بزرگ‌تر از این؟ نهی امام را گذاشت زمین. اما خب بهترین نیروی من ایشان است. یعنی جزء بهترین نیروهای من ایشان است.
حالا نسبت به مالک هم همین‌طور. ما یک تصوری نسبت به مالک داریم حالا این باشد برای بعدا، یک جلسه‌ی دیگری عرض کنم. هنر امیرالمومنین علیه السلام این بود که اولا آدم‌ها را تربیب کند و رشد بدهد، دوم از این آدم‌های تربیت‌شده و رشدکرده بتواند در جای مناسب استفاده بکند. این هنر امیرالمومنین علیه السلام است. وگرنه این که تصور بکنیم یک عده معصوم دور و بر ایشان بودند و کارها را اداره می‌کردند، خیر. و اساسا اگر این‌جوری بود حکومت امیرالمومنین علیه السلام نمی‌توانست برای ما الگو باشد. چرا؟ به خاطر این که آن وقت ما چه می‌گفتیم؟ می‌گفتیم بیا آقا شما خودت که معصوم بودی، دور و بری‌هایت هم که همه ملک بودند، ما چه‌جوری می‌خواهیم از شما الگو بگیریم؟

- مالک اشتر در مقایسه‌ی با فرمانداران این عصر در چه ترازی از تقوا هستند؟
+ حالا در طول این نامه، یک مقداری مشخص می‌شود.
- آیا رشد کرده تراز آدم‌ها بعد از ۱۴۰۰ سال یا افت کرده؟
+ شاید نتوانیم بگوییم رشد کرده ولی نمی‌توانیم هم بگوییم افت کرده. به خاطر این که نوع اشتباهات مالک را می‌بینیم، قوت‌هایش را هم می‌بینیم. نوع اشتباهات برخی از افراد را در زمان خودمان -حالا افرادی را مثال بزنیم که یک خرده فاصله گرفته‌ایم، چون افرادی را که خودمان دیدیم، آن حجاب معاصرت یا مقابل‌ش آن هیجانی که نسبت به‌شان داریم ممکن است مانع از تحلیل درست بشود- ولی مثلا افرادی را که یک کمی باهاشان فاصله داریم، آن‌ها را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم که نوع اشتباهات آن‌ها هم از قبیل اشتباهات مالک هست، نوع قوت‌های آن‌ها هم از قبیل قوت‌های مالک هست. چون معصوم وقتی بالا سر ما باشد رشد اساسی می‌کنیم. غیر از آن همین که بتوانیم خودمان را حفظ کنیم یعنی رشد. حفظ سنگر برای مدت طولانی خودش یعنی پیشرفت دیگر. یعنی اگر بدون معصوم، ما بتوانیم یا افرادی از جامعه ولو تک و توک بتوانند خودشان را در حد مالک نگه دارند این یعنی خیلی رشد. به خاطر همین هست که امام صادق علیه السلام می‌فرماید که شیعه‌ی ما بر ما فضیلت دارد. بعد وقتی که تعجب می‌کنند که آقا شیعه! پیروی شماست بر شما فضیلت دارد؟ شما امامید؟ چه‌جوری می‌شود شیعه بر شما فضیلت داشته باشد؟ چند مورد را ذکر می‌کنند. یک مورد می‌فرمایند که ما آتش بودن گناه را می‌بینیم و به سمت‌اش نمی‌رویم. اما شما نمی‌بینید و با اعتماد به ما به سمت گناه نمی‌روید. لذا شما بر ما فضیلت دارید. یکی مورد دیگر می‌فرمایند که ما مطلع‌ایم از پشت پرده و کسی که از پشت پرده مطلع هست، راحت‌تر بلایا را تحمل می‌کند. شما مطلع نیستید ولی تحمل می‌کنید به خاطر ما. لذا شما بر ما فضیلت دارید. ما همیشه در حجاب نور ملائکه و جبرئیل قرار داریم، اما شما همیشه ما را هم در دسترس ندارید. لذا اینجا تعریف مستضعف را امام به کار می‌برد و مستضعف‌اید. مستضعف یعنی کسی که امام‌ش را در دسترس ندارد. و مستضعف‌اید اما می‌ایستید پای کار ما. لذا شما بر ما فضیلت دارید. این به خاطر همین است. لذاست که عرض می‌کنم این خیلی هنر است یک کسی بدون امام بتواند خودش را در یک سطحی حفظ کند که وقتی شما بیایید گزاره‌های زندگی او را بنویسی، گزاره‌های زندگی مالک را هم بنویسی و بعد با هم مقایسه بکنی، ببینی که همان است دیگر. حالا مالک این‌جا اشتباه کرده، ایشان هم اینجا. قوت‌های مالک این‌ها بوده، قوت‌های ایشان هم این‌ها بوده. می‌شود مقایسه کرد با هم. این خیلی خوب است. و این شاید مثلا همانی باشد که امیرالمومنین در آن خطبه می‌فرماید که یاران قائم این‌ها از خلّصین شیعیان تاریخ هستند. یعنی آن یاران خاص، ۳۱۳ نفر. و بعد وقتی می‌خواهد این‌ها را مقایسه بکند، جالب است، مقایسه‌ای که حضرت می‌کنند، این مقایسه از امام باقر علیه‌السلام است. می‌فرمایند که این‌ها همانند مالک و سلمان و حسن و حسین‌اند. حالا این چه فضیلتی برای مالک و سلمان است که کنار امام حسن و امام حسین علیهم السلام قرارشان داده امام باقر علیه السلام. بعد آن طرف می‌فرماید یاران قائم -یاران خاص- آن‌ها همانند مالک و سلمان و حسن و حسین‌اند. در چه؟ در اطاعت و قوت ایستادگی. که چون خب خود این ایستادگی برای خودش در گرفتاری‌ها و این‌ها {کاری هست} و گرفتاری‌ها بعد از ظهور امام زمان علیه السلام بیشتر می‌شود. کم نمی‌شود. ۷ سال اوج می‌گیرد به گونه‌ای که می‌فرماید بدترین دوره‌ی تاریخ بشر در روی زمین خواهد بود. چون دیگر همه چیز علنی می‌شود. تمام قدرت شیطان به میدان می‌آید، این طرف هم حالا مومنین می‌خواهند بیایند به میدان. ۷ سال باید تحمل کرد و باید ایستاد پای کار، بعد اوضاع خوب می‌شود.

حالا این‌جا بحث محمد بن ابی‌بکر بود که این‌جا سید رضی یک اشاره‌ای فقط خواست بکند که کی مالک را فرستاد حضرت؟ وقتی که کار محمد بن ابی‌بکر به اضطراب و گرفتاری کشید. می‌خواست یک اشاره‌ای بکند.

- پرسش مخاطب.
+ محمد بن ابی‌بکر پیش از این که آنجا به شهادت برسد، امیرالمومنین علیه السلام به او فرمودند که برگرد و او می‌خواست برگردد. در همین در واقع حیث و بیث برگشت و گرفتاری‌ها و این‌ها بود. محمد بن ابی‌بکر ۲ ماه فقط آن‌جا بود. نتوانست اصلا اداره بکند و بماند و مثلا با مسیر رفت و که دو ماه هم مسیر رفت و این‌ها بود، بعضی تواریخ گفتند که ایشان ۴ ماه آن‌جا بوده یا مثلا ۶ ماه آن‌جا بوده، با رفت و همه‌ی این‌ها در نظر گرفتند مثلا بعضی گفته‌اند ۴ ماه بعضی گفته‌اند ۶ ماه ولی آنی که آنجا مستقر بود و این‌ها ۲ ماه ایشان آن‌جا مستقر بود. بعد به او فرمودند که برگرد و بعد حکم دادند به مالک منتها دیگر ایشان نتوانست که برگردد و همان‌جا شهید شد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» این نامه را سید رضی کامل آورده. لذا بسم الله نامه اول‌اش هست. نامه‌های دیگر را یا بگوییم اکثر قریب به اتفاق نامه‌های دیگری را که سید رضی آورده در نهج البلاغه کامل نیاورده. بخشی‌اش را آورده. با همان ملاکی که جلسه‌ی قبل عرض کردم. این نامه را کامل آورده. نامه با بسم الله شروع شده مانند همه‌ی نامه‌های حضرت. پس این که در نهج البلاغه بدون بسم الله است، به خاطر تقطیع است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ ابْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ» خب آغاز نامه با بسم الله الرحمن الرحیم این سیره‌ی همه‌ی اهل بیت علیهم السلام از رسول الله صلی الله علیه و آله تا آخر بوده، حتی ما در روایات بسم الله، در روایات موضوع بسم الله داریم که می‌فرماید مستحب است، خوب است که تمام صفحات کاغذ با بسم الله آغاز بشود. لذا ما در نسخه‌های خطی که مستنسخ‌اش علما بودند، نسخه‌های خطی که استنساخ می‌شده پیش از بحث چاپ و این‌ها، این‌ها یک شغل استنساخ ما داشتیم، مثل ناشر امروزی، مغازه داشته طرف، شما نوشته‌ی خودتان را می‌بردید می‌گفتید ۱۰ تا از روی این بنویسید چقدر می‌گیرید؟ می‌گفته این‌قدر. خب کی بیایم بگیرم؟ مثلا یک ماه دیگر بیا بگیر. ایشان شغل‌اش استنساخ بوده. بعضی از استنساخ‌ها را هم خود علما انجام می‌دادند. به خاطر نیازی که داشتند یا پول نداشتند بدهند آن‌جا خودشان استنساخ می‌کردند. آن وقت ما این نسخه‌های خطی‌ای که علما مستنسخ‌اش بودند وقتی نگاه می‌کنیم، معمول این‌ها را می‌بینیم که بالایش یکی از صفات خداوند متعال آمده، یا بسم الله بالای تک تک صفحات آمده یا بالای تک تک صفحات آمده یا کریم، یا رحیم، یا رحمن، نمی‌دانم بالای تک تک صفحات با اسم خداوند متعال شروع شده. این در روایات اهل بیت علیهم‌السلام این‌طور آمده که خوب هست اما واجب ندانسته‌اند. خوب هست که شیعه‌ی ما همه‌ی نگاشته‌هایش را آغازش را با نام خدا آغاز بکند. خب این را ما در همه‌ی نامه‌ها در همه‌ی نامه‌های اهل بیت علیهم السلام می‌بینیم.
نکته‌ی دیگر این‌جا این که امیرالمومنین علیه السلام، صفت عبدالله را مقدم کردند. «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» و توجه به این دادند، تاکید به این کردند که من پیش از هر چیزی عبدالله هستم. ما این را در تشهد هم هر روز داریم چند بار می‌خوانیم که اشهد ان محمد عبده و رسوله. در آیه‌ی آغازین سوره‌ی مبارکه‌ی اسرا می‌فرماید «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ» به فرمایش حضرت آیت الله جوادی آملی عبد را به معراج می‌برند نه رسول را. رسول بخواهد به معراج برود باید عبد باشد تا به معراج برود. و اساسا اگر عبد نباشد رسول هم نمی‌شود. لذا اشهد ان محمد رسوله و عبده؟ نه، عبده و رسوله. اول عبد شد بعد رسول شد. و چون عبد بود بالا رفت نه چون رسول بود. نفرمود سبحان الذی اسرا به رسوله لیلا، آقا رسول همان است دیگر. همان محمد است صلی الله علیه و آله. نه به خاطر چه بردیم‌اش بالا؟ چون عبد بود و بهترین عبد بود بردیم‌اش بالا. این تاکید را ما در کلمات اهل بیت علیهم السلام در جاهای مختلف می‌بینیم. تاکید بر این که من عبد هستم. حتی ما در روایات سجده‌ی شکر با این مساله مواجه می‌شیم که از عبد خواسته شده که وقتی به موفقیتی دست پیدا کردید سجده‌ی شکر به جا بیاورید. چرا به خاطر این که یک وقت نفس غلبه نکند که این موفقیت مال من بوده. نه. این موفقیت نعمتی بوده که خداوند متعال به من ارزانی داشته. ما در مواردی داریم آن وقتی که سیره النبی را در دارالحدیث کار می‌کردیم، موارد متعددی را از این دست دیدیم که شاید سه چهار موردش را در همین کتاب سیره النبی حفظ شد حالا بقیه‌اش دیگر تلخیص شد. که رسول الله صلی الله علیه و آله، جنگ تمام شده پیروز شدند. این پیروزی پیروزی روشنی بوده. نه مثل مثلا جنگ احد. جنگ احد اولش پیروزی بود بعد شکست بود بعد دوباره پیروزی بود. خب این پیروزی شیرین نیست. چون وسط‌اش شکست بود. اما یک جایی مثل بدر، یک جایی مثل خیبر، یک جایی مثل خندق، این‌ها پیروزی‌های روشن بود. در این پیروزی‌های روشن خب، اصحاب هم جشن می‌گرفتند. تبریک می‌گفتند، سر و صدا می‌کردند مثلا. رسول الله صلی الله علیه و آله، این حالت خوشحالی را که می‌دیدند، خب اشکالی ندارد خوشحالی، اما وارد شده که گریه می‌کردند و در میان جمع خودشان را اگر بر مرکب بودند با سرعتی که شبیه انداختن باشد، خودشان را به زمین می‌انداختند و در میان جمع سجده‌ی می‌کردند همراه با گریه‌ی بلند به گونه‌ای که دیگران این گریه را ببینید و این‌گونه شکر می‌کردند. یا بعد از یکی از پیروزی‌ها، آمدند پیش پیغمبر که تبریک بگویند، بله یا رسول الله ما به خاطر مدیریت شما بود که موفق شدیم. ما به خاطر… پیغمبر صلی الله علیه و آله -این یکی از همان مواردی بود که پیغمبر بر مرکب بودند- خودشان را از مرکب به پایین می‌اندازند، یعنی مثلا با یک سرعتی پایین می‌آیند که انگار آدم می‌خواهد بیفتد و بعد به سجده می‌روند و با گریه خدا را شکر می‌کنند و بعد عرضه می‌دارند به درگاه الهی که آن دعا ثبت شده. عرضه می‌دارند به درگاه الهی که خدایا این حرف‌هایی که این‌ها می‌زنند هیچ‌کدام‌ش حمد من نبوده. این‌ها همه‌اش حمد تو بوده. تو از این‌ها نشنیده بگیر و از من ندیده بگیر. من کسی نبودم. این حمد تو بوده این‌ها چون نمی‌فهمند که چگونه حمد تو را به جا بیاورند از من تشکر می‌کنند. این مقدار حساسیت نسبت به این که کسی حمد من را نگوید و آن وجهه‌ی منِ پیغمبر، عبد بودن باشد. تاکید بر این که تابلوی من باید عبد بودن باشد. روی این تاکید داشتند. حالا این‌جا، امیرالمومنین علیه السلام این‌طور شروع می‌کنند «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ» خب ما می‌دانیم عبدالله جزء القاب رسمی امیرالمومنین علیه اسلام نیست. پس این را به عنوان صفت به کار برده‌اند نه به عنوان لقب. یک وقت کسی اسم‌ش عبدالله است. عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود. آن‌جا ما این حرف را نمی‌زنیم چون می‌گوییم آقا اسمش همین است. یک وقت یک کسی جزء القاب رسمی‌اش عبدالله است. اسمش هست مثلا جعفر اما لقبش هست عبدالله. آنجا هم این حرف را نمی‌زنیم. چون این مرسوم است که فرد اسم خودش را بیاورد، لقب خودش را هم بیاورد. اما عبدالله جزو القاب رسمی امیرالمومنین علیه السلام نیست. اما این جا ذکر می‌کنند که بگویند بابا ببین من اول همه عبدالله‌ام. «هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ» بعد هم من خودم هستم. من علی‌ام. من فراموش نکردم که علی هستم. همان علی‌ای که بودم. بعد من شدم امیرالمومنین. و الان از جایگاه امیرالمومنینی دارم به تو نامه می‌نویسم. «ما امر به امیرالمومنین»، از جایگاه امیرالمومنین. یعنی موظف به اطاعتی. به که؟ به «مَالِكَ ابْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ» عهد یعنی فرمان حکومتی. عهد به معنی نامه نیست. عهد به معنی پیمان هم نیست. چون پیمان دوطرفه است. الان بعضی وقت‌ها گفته می‌شود عهدنامه، در فارسی ما عهدنامه به توافق‌نامه می‌گوییم عهدنامه. توافق‌نامه یا مثلا تفاهم‌نامه یا مشابهات این یک چیزهای دوطرفه است. در عربی پیمان دوطرفه را می‌گویند معاهده. می‌رود به باب مفاعله. باب مفاعله باب دو طرفه است. فاعله، مفاعله، این بابت دو طرفه است. ولی عهد نه. عهد یک طرفه است. ثلاثی مجرد‌ش یک طرفه است. فرمان است.
«حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ» وقتی که او را به ولایت مصر گماشت. که ولایت مصر خب در واقع شما منطقه‌ی شمال آفریقا را باید در نظر بگیرید که الان در نظر بگیریم چندتا کشور می‌شود خودش که می‌شد یکی از استان‌های آن روز حکومت امیرالمومنین علیه السلام. الان خودش مثلا چند تا کشور می‌شود. خب.

- پرسش مخاطب.
+ توصیه، یا نسبت به دشمن است، در نامه‌هایی که امیرالمومنین علیه السلام خطاب به معاویه می‌نویسند توصیه می‌کنند، یا در مقام دوستی و نصح و خیرخواهی مشارکتی است. من و شما در یک چیزی با هم مشارکت داریم و شما یک توصیه‌ای به من می‌کنید، من یک توصیه‌ای به شما می‌کنم. اما این‌جا مقام مقام حکومت است. در مقام حکومت آن حاکم بالاتر می‌خواهد بگوید من این را از توی حاکم پایین‌تر می‌خواهم و اگر انجام ندهی من تو را مواخذه می‌کنم، کما این که در نامه حضرت می‌فرمایند. می‌فرمایند که ببین مالک تو اگر این‌ها را انجام ندهی من تو را مواخذه می‌کنم. فکر نکن این هم مثل آن وقتی هست که رفتی پانصد نفر آدم جمع کردی آمدی رفتی خانه‌ی عثمان را محاصره کردی من بهت توصیه کردم که مالک این کار را نکن. دعوا را تو درست کردی. فکر نکن الان هم مثل آن موقع هست. آن موقع من جایگاه این را نداشتم. من امام تو بودم. در فضای امامت من به تو امر و نهی کردم، ولی الان دارم در فضای حکومت به تو امر و نهی می‌کنم. در فضای حکومت مواخذه‌ات می‌کنم. در فضای امامت نمی‌توانستم مواخذه‌ات کنم. چرا؟ چون کاری دست من نبود در این دنیا وگرنه همان موقع هم مواخذه‌ات می‌کردم. که چرا این نظم اجتماعی را به هم ریختی؟ الان فکر نکنی مثل آن روز است. الان من دارم به تو امر می‌کنم و بعد وسط‌های نامه نزدیک اواخرش یک جا حضرت می‌فرمایند که من مواخذه می‌کنم اگر این حرف‌هایی که زدم را گوش نکنی. آن وقت فرمایشاتی که حضرت دارند در این نامه بخشی‌اش مربوط به رابطه‌ی مالک هست با خداوند متعال که این‌جوری باید با خدا رابطه داشته باشی. بخشی‌اش مربوط به رابطه‌ی مالک هست با حضرت، بخشی‌اش مربوط به رابطه‌ی مالک هست با مردم. که بعد می‌فرماید نسبت به آن چیزی که درباره‌ی رابطه‌ی تو با مردم به تو گفتم، اگر انجام ندهی مواخذه‌ات می‌کنم. نسبت به آن چیزی که برای رابطه‌ی تو با خدا به تو گفتم، اگر انجام ندهی باید پیش خدا پاسخگو باشی و خدا تو را مواخذه می‌کند. نسبت به آن چیزی که برای رابطه‌ی خودم با تو به تو گفتم، اگر انجام ندادی، می‌بخشمت. این‌جور تقسیم می‌کنند.
بعد می‌فرمایند که خب «حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ» برای چه؟ چهارتا هدف برای این حاکم منطقه‌ای حضرت تعریف می‌کنند. تو چهارتا ماموریت داری. تو را که دارم می‌فرستم مصر چهارتا ماموریت داری. در واقع محورهای اصلی ماموریت مالک در مصر را حضرت مشخص می‌کنند. خب این می‌شود محورهای اصلی ماموریت هر حاکم منطقه‌ای. وگرنه مصر که ویژگی خاصی نداشته که بگوییم آقا فقط در مصر باید این کارها را انجام داد؛ نه. این چهارتا محور می‌شود محورهای اصلی. حالا امور دیگری وجود دارد که آن امور یا زیرمجموعه‌ی این است یا باید مثلا در این چارت‌هایی که الان می‌کشند با نقطه‌چین باید وصل‌اش کنی یا نه اصلا فضایش با این متفاوت است که حالا بعدا عرض می‌کنم. این چهارتا چیست؟ یک «جِبَايَةَ خَرَاجِهَا». اولین محور ماموریت تو این است که مالیات بگیری و «وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا» دوم این که باید با دشمنان بجنگی، «وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا» سوم این که باید به فکر خوب کردن مردم باشی. چهارم این که «وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا» باید آنجا را بسازی. خب؛ جبایه خراجها یعنی چه؟ جبایه به این حالت (چهارزانو نشستن و دست روی زانو گذاشتن) می‌گویند. دوباره در سجده به این حالت (دست روی زمین گذاشتن) می‌گویند جبایه. این یک نوع حالت ادب است دیگر. ببینید ما با یک حکیم بلیغ مواجه‌ایم. که روی کلمه کلمه‌ای که می‌خواهد بفرماید دقت می‌کند و می‌فرماید. حضرت می‌فرماید می‌فرستم تو را آنجا محور اصلی کار تو جبایه خراجها. مردم باید خراج بدهند. این خراج چیست؟ این خراج همان خراجی هست که در شرع مشخص شده. اگر کفاف نکرد تو می‌توانی برای امور خاص خراج بگذاری که قاعده‌اش را هم حضرت در این نامه می‌فرمایند. خراجی که مشخص شده، زکات آن امور خاص هست، زکات فطره هست، خمس هست، کفارات هست، نمی‌دانم این و رد مظالم. این چند امر می‌آید ذیل مالیات‌های اسلامی، حالا اگر کفاف نکرد تو می‌توانی برای بعضی از امور خاص که ملاک‌اش را حضرت مشخص می‌کنند، که سر چه چیزهایی می‌توانی مالیات بگیری، خود حضرت در مدینه وقتی که چون هزینه‌های جنگ بالا رفت، مجبور شدند افزون بر این موارد مشخص، موردی را اضافه کنند، چه را اضافه کردند؟ آن چیزی که برمی‌گشت به پول‌دارهای آن روز. چه بود؟ کسانی که تعداد بیشتری، نه کسی که یک اسب دارد برای خودش؛ نه، کسانی که پرورش اسب دارند کسانی که کاروان اسب دارند. چرا؟ به خاطر این که تجارت با چه انجام می‌شد؟ شتر. اسب. اسب برای تجارت‌های به قول معروف لاکچری بود. تامین امنیت این شترها را می‌کرد و نمی‌دانم… و در حکم مثلا بفرمایید که آژانس امروز بود منتها آژانس لاکچری آن روز بود. پول‌دارها با اسب این طرف و آن طرف می‌رفتند. مالیات را می‌آورند روی چه؟ روی اسب. بعد در این خطبه هم ملاکش را بیان می‌کنند. حالا برسیم بعد به جایش عرض می‌کنم.
جبایه خراجها، پس خراج مالیات‌ها بود، که بعد می‌رفت و خرج می‌شد، خرج مردم می‌شد. اما جبایه خراجها. گرفتن مودبانه‌ی مالیات از مردم. مالیات را باید بگیری اما جبایه خراجها نه اخذ خراجها. اخذ خراجها یعنی بگیر. ببین دیگر هر جور شده این را بگیر. اما جبایه خراجها.
- آیا مخاطب آن زمان این ظرافت‌های لغوی رو درک می‌کرده؟
+ همان‌طور که الان افراد در جامعه سطوح مختلفی دارند آن روز هم همین‌طور بوده. لذا برخی از مخاطبان درک این جزئیات و ریزه‌کاری‌ها را می‌کردند و می‌بینیم که به آن استناد می‌کنند. مثلا دو تا از سحابی با هم اختلاف پیدا می‌کنند در یک مساله‌ای. این می‌گوید این‌طور و آن می‌گوید آن‌طور. بعد می‌بینیم که برای هم استدلال می‌کنند، می‌گویند ببین پیغمبر فرمود افطر، افطر به معنی خوردن همین‌جوری نیست، به معنی این که قبل‌اش گرسنه باشی بعد بخوری. او می‌گوید آری راست می‌گویی. یعنی به آن دقت‌های لغوی برخی توجه داشتند، برخی نه. در ترجمه نمی‌شود ولی در شروح به این ظرافت‌ها می‌پردازند. برای همین من اول‌اش ترجمه کردم بعد گفتم با دشمن بجنگ بعد گفتم مردم‌شان را خوب کن. حالا بعد به استصلاح اهلها می‌رسیم می‌بینیم چه دقتی درش وجود داد. ولی نسبت به بلاد نفرموده استعمار بلادها، فرموده عماره بلادها. با دقت به کار رفته حالا باید به آن برسیم.
جبایه خراجها یعنی اخذ مودبانه‌ی مالیات. ما این را در روایات فراوان داریم از رسول‌الله صلی الله علیه و آله تا بقیه اهل بیت. که چه؟ که در مالیات به شدت مراعات ادب را بکنید. یعنی اگر در مالیات، مالیات‌دهنده از مالیات گیرنده بترسد، دستور رسول‌الله صلی الله علیه و آله این است: مالیات گیرنده برود از بقیه مالیات را بگیرد، دور بزند، این ترس‌اش برود، بعد بیاید. فرمودند حرام است، تحریم کردند که مالیات‌گیرنده در حالتی از مالیات‌دهنده مالیات بگیرد که او ترسیده از او. و بعد چرایش الان در نکته‌ی دوم معلوم می‌شود که هر چه که خود او گفت دارد مالیات از او بگیرید. مکرر سوال کردند نماینده‌های رسول الله صلی الله علیه و آله از پیغمبر که آقا من می‌دانم دروغ می‌گوید، این ۲۰ تا اسب دارد، دارد به من آمار می‌دهد که من ۱۰ تا اسب دارم. حضرت فرمودند همانی که او می‌گوید را بگیر.
- چطوری نظارت می‌کردند؟
+ نه اصلا این جا که نظارت شده هست اصلا. یعنی مامور می‌گوید که آقا من دارم می‌بینم ۲۰ تا دارد، این که دیگر اصلا روشن است ولی خودش دارد به من می‌گوید ۱۰ تا داریم. حضرت می‌فرماید آنی که می‌گوید را بگیر نه آنی که تو می‌بینی.
- عملکرد مالیات‌گیرنده را چطور نظارت می‌کردند؟
+ آهان این را مردم گزارش می‌دادند. ما چند تا توبیخ داریم، چند تا توبیخ داریم، چند تا عزل داریم که پیغمبر صلی الله علیه و آله عزل کردند مامور مالیات را و توبیخ کردند که مگر من به تو نگفتم که نباید بترسانی مردم را. مگر من به تو نگفتم که طرف وقتی ترسید حق نداری مالیات از او بگیری؟ باید بروی دورهایت را بزنی این ترس‌اش که ریخت بعدا. آقا امروز نمی‌رسد، فردا برو. آقا من از این منطقه کارم تمام شده فقط همین مانده. این‌قدر توقف می‌کنی در آن منطقه تا ترس این آقا بریزد. آقا من دوباره رفتم ترسید. برو فردا بیا. این‌جور بود. بعد تصریح می‌کنند، نگو به کسی که می‌خواهی ازش مالیات بگیری نگو تو دروغ می‌گویی. حتی اگر می‌دانی که دروغ می‌گوید ولی نگو به او که تو دروغ می‌گویی. خب آقا پس چه کار کنیم؟ هیچ، تو فقط می‌توانی او را از عذاب خدا بترسانی. لذا مامور مالیات می‌رود می‌گوید من مامور رسول الله هستم. یک خطبه‌ی مشخص داشتند مثل این خطبه‌خوانی‌های حرم هست یک چیز مشخص دارد. یک خطبه‌ی مشخص داشتند این‌ها. من مامور رسول الله هستم؛ این پولی را که می‌گیریم خرج مردم می‌شود. این هم یک مضمون‌اش است، سوم این که از خدا بترسید در ندادن مالیات و در مخفی کردن اموال و امید به بهشت داشته باشید در پرداخت کردن و صداقت. این محورهای این خطبه بود. هر مامور مالیاتی می‌رفت این را می‌گفت. تو فقط حق داری همین را بگویی مامور مالیات. بیش از این حق نداری بگویی. می‌گوید هیچ چیز ندارم. آقا من می‌دانم دارد! هیچ چیز ندارم دیگر. برو! یعنی امر مالیات را به عنوان …
- پرسش مخاطب.
+ ببینید شما در موضوع نماز چه کار می‌کنید؟ مثلا آقای فلانی را من می‌آورم می‌زنم می‌گویم چرا نماز نخواندی؟ می‌گویم آقا مامور به چه هستم؟ مامور به این هستم که بگویم آقای فلانی از خدا بترس نمازهایت را بخوان. بیش از این می‌توانم؟ پدر هم بیش از این نمی‌تواند نسبت به فرزندش. لذا نمی‌شود بچه را زد برای نماز. چه می‌گویم؟ می‌گویم خودش می داند و خدای خودش. من مامور نهی از منکر هستم من مامور امر به معروف هستم. مالیات عین عبادت شخصی است. درست است که یک مساله‌ی اجتماعی است، اما اسلام می‌فرماید برخورد با مالیات‌دهنده عین برخورد با نمازگزار است که من نمی‌توانم به نمازگزار بگویم چرا نمازت را نخواندی، چرا نمی‌دانم… در حد نهی از منکر چرا می‌گویم، آن سر جای خودش محفوظ…
- اگر به قلدری نخواست مالیات بدهد، نمی‌گیرم؟
+ چرا. آن را ازش می‌گیریم. من دارم نمی‌خواهم بدهم آن وقت دیگر از تو می‌گیریم. اگر بگوید ندارم نمی‌گیریم از او. ولی اگر بگوید دارم اما نمی‌دهم. آن وقت به زور از او می‌گیریم. مال مواردی داریم که فرد می‌آید این‌جوری سوال می‌کند می‌گوید یا رسول الله من دارم می‌بینم که ۲۰ تا اسب دارد و می‌دانم چون همسایه‌ی من است. این‌جوری می‌گوید. در یکی از گزارش‌ها هست این همسایه‌ی من است خب من می‌دانم این ۲۰ تا اسب دارد ولی می‌گوید ۱۰ تا دارم. حضرت می‌فرمایند بر اساس ۱۰ تا از او بگیر. بر اساس ۱۰ تا با او حساب کن نه ۲۰ تا. اما اگر گفت ۲۰ تا دارم و نمی‌خواهم بدهم، به زور از او می‌گیریم. این که دارد و نمی‌دهد نه! اگر بگوید دارد و نمی‌دهم به زور می‌گیریم.
- این به زور گرفتن حتی اگر موجب ترس همسایه بشود، می‌گیریم؟
+ آری دیگر منتها از همسایه نمی‌گیریم تا وقتی که می‌ترسد. صبر می‌کنیم بعد از او می‌گیریم. ما داشتیم مواردی که چند ماه مامور معطل شده. یک دور رفته دور بعد سال بعد آمده مالیات سال قبل را از او بگیرد چون فرد می‌ترسیده. ما نمونه‌ی این‌طوری داشتیم‌ها.
خود مالیات برای خودش یک بحثی است. من الان در حدی که می‌‌خواهم مثلا این جبایه خراجها را بگویم عرض کردم.
خب دیگر وقت ما هم تمام شد ما تا همین جبایه خراجها عرض کردیم، جلسه‌ی بعد ان شا الله و جهاد عدوها را باید توضیح بدهیم. ان شا الله خدا کمک‌مان کند که در مسیر امیرالمومنین علیه‌السلام حرکت کنیم، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
خدمت‌تان هستم.
- پرسش مخاطب درباره‌ی این که چرا از کسی که می‌دانیم دارد ولی می‌گوید ندارم مالیات نمی‌گیریم؟
+ نه دو تا مساله است. یک مساله این که در نظام فکری امیرالمومنین علیه‌السلام، در نظام فکری اسلام در جهان‌بینی دینی، اساسا دنیا و آخرت در امتداد هم هستند. لذا می‌گویند که خب دروغ می‌گوید دیگر، خب یک جای دیگر یقه‌اش را می‌گیریم خودمان. چون نظام فکری‌شان این‌جوری است. این یک، دوم این که آن که می‌گوید دارم، نمی‌دهم، یک نوع طغیان است. می‌توانی بگیری بگیر! یعنی این. حالا خود همین تازه آن قدر قواعد دارد، مثلا می‌فرماید آقا فرد از من استمهال می‌کند، می‌گوید که من دارم ولی اگر می‌شود الان از من نگیر. می‌فرماید باشد، زمان بده. چقدر زمان بدهیم؟ با خودش توافق کنید. بله با او توافق کنید. آقا با او توافق کنیم یعنی چه؟ یعنی شش ماه دیگر یک سال دیگر؟ نه یعنی اگر گفت ۱۰ سال دیگر بگذارید ۱۰ سال دیگر با او حساب کنید. آقا ممکن است ۱۰ سال دیگر بمیرد، خب اگر مرد که دیگر مرد دیگر. آقا پس چه می‌شود این مالیات‌اش؟ اگر استمهال‌اش واقعی بوده بین خودش و خدا یعنی واقعا نیازی داشته، واقعا یک مساله‌ای برایش پیش آمده بوده، خیلی خوب، هیچی. ولی اگر واقعی نبوده، در صدد فرار بوده، جای دوری نرفته، همین جاست. جای دوری نرفتی همین جایی، اینجا نگرفتم‌ات آنجا می‌گیرم‌ات.
- مخاطب: این شیوه خیلی مالیات دریافتی حکومت را کم می‌کند.
+ این احتمال را بدهید که خیلی برود بالا. ببینید آن مالیات خاصی که امیرالمومنین علیه‌السلام بستند برای آن پول‌دارها در بحث اسب و چراگاه و این‌ها، چون چراگاه شخصی همه نداشتند دیگر، مردم گوسفندها و این دام‌های‌شان را می‌بردند جاهای عمومی دیگر. ولی یک عده بودند چراگاه شخصی داشتند، چراگاه شخصی یعنی چه؟ نماد مثلا ثروت آن روز است. آیا این -مالیات- دائمی بود؟ نه. دو سال بود فقط و بعد هم برداشتند. یعنی چه؟ یعنی کل آن سیستم با آن جنگ، همه‌ی این‌ها دارد با همین مالیات‌های مضبوط مشخص، که در هیچ زمانی قابل تعطیلی نیست، دارد با همین‌ها می‌چرخد، اصلا نیازی به مالیات‌های بیشتر نبود.
- مخاطب: کل مدت حکومت امیرالمومنین علیه‌السلام چقدر بود؟
+ ۴ سال و ۹ ماه. با همین یعنی دارد می‌چرخد. این خودش نشان می‌دهد که… آن وقت قبل‌اش هم، خلفای قبل هم همینطور، مگر ابوبکر و عمر و عثمان مالیات بر چیزی بستند؟ ابوبکر که بر هیچ چیزی مالیات نبست. فقط همان مالیات‌های مضبوط مشخص بود. کارش هم مورد تایید امیرالمومنین علیه‌السلام بود. عمر بر یکی دو تا چیز مالیات بست، یکی‌اش همین اسب، یکی‌اش بر مال‌التجاره مالیات بست عمر که آن کارش هم باز مورد تایید امیرالمومنین علیه‌السلام بود، یعنی آمد مشورت کرد. که من می‌خواهم مثلا فلان جا یک خرج این‌طوری پیش آمده می‌خواهم مالیات بیشتری بگیرم، حضرت فرمود که حاکم حق دارد وقتی می‌بینید خرج‌تان هست… وگرنه ابوبکر و عمر و عثمان هم با همین‌ها اداره کردند. بعد از امیرالمومنین چه؟ معاویه را حالا بگذاریم کنار، او اصلا مدل‌اش یک چیز دیگر بود، مدل معاویه اساسا مدل اسلامی نبود و معاویه پیش اصحاب هم چنین ادعایی نداشت، در شام این ادعا را داشت که من خلیفه‌ی پیغمبرم ولی هیچ وقت پیش اصحاب و تابعان این ادعا را نداشت چون می‌دانست که همه مسخره‌اش می‌کنند و می‌گویند تو؟! اما بعد. می‌آیی وقتی در بنی عباس می‌بینید که بنی عباس مالیات نمی‌گیرند که. مالیات مضبوط شرعی. زکات جمع می‌شود خمس جمع می‌شود. مالیات مضبوط شرعی. هر چیز دیگری را می‌خواهند مالیات ببندند، کاملا همان چیزی است که در این نامه آورده. آقا مگر این‌ها از امیرالمومنین پیروی می‌کردند؟ نه این قاعده‌ی شرعی بوده. قاعده‌ای بوده که رسوال الله صلی الله علیه و آله فرموده بودند که مالیات‌های غیر از این موارد با این ملاکی که دارم می‌گویم و بعد محدود و منحصر و بعد هم محدود به زمان خاص هر وقت نیاز حکومت برطرف شد آن مالیات هم تعطیل. لذا می‌بینیم در حکومت بنی‌عباس یک دفعه این مالیات وضع می‌شود بعد تعطیل می‌شود. دوباره یک مالیات دیگر وضع می‌شود دو سال دیگر حذف می‌شود. کاملا محدود به یک زمان خاص. نه این که بگویی یک چیزی مالیات شد همه بدهید حالا. اصلا همه مالیات بدهید نداریم. همه مالیات بدهید برای همان امور مشخص شرعی است که آن دیگر برای همه است. آن دیگر هیچ وقت هم تعطیلی به‌اش نمی‌خورد.