جلسه سوم: ضرورت پیروی قلبی و عملی از خدا و عمل به رسمهای نیکو
در سومین جلسه از شرح نامه ۵۳، به الزامی بودن تقوا برای مدیر پرداخته شده. همچنین به ضرورت عمل به سنتهای نیک و خدمت به مردم با همراهی قلب، استفاده از جسم و کلام تاکید شده است.
▶️ فایل صوتی 01:17:00بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۳ نامه ۵۳ نهج البلاغه
- تاریخ برگزاری: ۱۴۰۱/۰۴/۲۶
- محل برگزاری: قم، ساختمان علوم
- استاد: محمدمهدی احسانیفر
موضوع جلسه
«أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا يَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ»
قواعد
- حاکم باید تقوا داشته باشد، با اینکه تقوا یک امر شخصی است اما برای حاکم الزامی است.
- حاکم -در سطح استاندار- باید به دلخواه و با همراهی دلاش پیرو احکام الهی باشد و آن احکام را به خواست خودش ترجیح دهد.
- حاکم علاوه بر این که باید واجبات را انجام بدهد، باید کارهای نیکویی که بر مردم واجب نیست -سنتها- را هم انجام بدهد و به تاخیر نیاندازد.
- هیچ کس با تبعیت نکردن از واجبات و سنتهای نیکو خوشبخت نمیشود و هیچ کس بدبخت نمیشود مگر با انکار واجبات و سنتهای نیکو.
- حاکم باید با همراهی قلباش، با استفاده از جسم و کلاماش خدا را یاری کند (به مردم خدمت کند).
- خدا به عهده گرفته که یاری کند آن کسی را که مردم را یاری میکند، و عزیز کند آن کسی را که خدا را آنطور که هست جلوه بدهد.
نکات
- تقوا یعنی انجام واجب و ترک گناه.
- آن چیزهایی را هم که انسان نمیداند، گناهی برایش حساب نمیشود، وقتی که فهمید باید انجام بدهد.
- کسی که به دنبال ریاست -حتی یک نفر- برود، جزء نادانترین انسانهاست.
- زمانی قبول یک ریاست پذیرفتنی است که …
- کسی که به خواست خودش دنبال ریاست برود، اشتباهات سهویاش در کار هم اشتباه عمدی محاسبه میشود!
- بعضی از سنتها و کارهای نیکو (مستحبات) را مردم باید در طول عمرشان حتی یک بار هم که شده انجام بدهند و اگر به تاخیر هم بخورد، نیت ترکاش را نداشته باشند.
- یاری کردن خدا یعنی خدمت به خلق. چرا که مردم خانوادهی خدا (عیال الله) هستند و خدمت به خانوادهی خدا یعنی خدمت به خدا.
- خداوند برای کسانی که به مردم خدمت میکنند، دست کم یک به ده جبران میکند.
خلاصه
رسیدیم به «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ». تقوا امر پیچیدهای نیست و باتقواترین مردم کسی است که واجبات را انجام میدهد، گناه را ترک میکند. واجبات روشن است، گناهان هم روشن است. آن مواردی را هم که انسان نمیداند خب وقتی دانست باید انجام بدهد یا ترک کند. و اگر ندانست و واقعا گناه بود، خب برای او چیزی نوشته نخواهد شد. چون نمیدانست. خب تقوا یک مسالهی شخصی است و هر کسی مکلف به تقواست. اما امیرالمومنین علیه السلام خطاب به مالک میفرمایند «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ»؛ من به عنوان حاکم بالاتر تو را امر میکنم که تقوا داشته باشی. مصرِ آن روز معنایش هفت هشت کشور امروزی شمال آفریقا بود. که مثلا میشد یک استان از استانهای حکومت اسلامی. آن وقت این استاندار دیگر حق ندارد بگوید تقوا یک مسالهی شخصی است برای من. توی حاکم باید تقوا داشته باشی. این آن وقت یک مسالهای است که اساسا نگاه حاکمان را باید تغییر بدهد. اگر تا دیروز که من حکومتی و مسئولیتی به عهده نداشتم، پیش خودم میگفتم که من بین خودم و خدای خودم مسئولم، الان اگر مسئولیتی، ریاستی به عهده گرفتم، آن وقت دیگر میگویم من بین خودم و خدای خودم مسئولم غیر از این که من چون مسئول شدم، با یک ضریب بالاتری موظف به تقوا هستم. بین خودم و مردم هم موظف به تقوا هستم. نمیخواهم، رئیس نشوم. ولی اگر شدم، آن وقت دیگر یک مسالهی شخصی نیست برای من؛ بلکه دیگر یک امر حکومتی است.
«أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ». طاعت با تبعیت تفاوت دارد. تبعیت یعنی انجام دادن کار پشت سر یک نفر دیگر، حالا آدم دلش بخواهد یا نخواهد. اما طاعت یعنی پیروی کردن با حالت دلخواه. یعنی دل را هماهنگ کن و از روی خواست قلبی اطاعت کن. اینجا امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند که من امر میکنم توی مالک را به «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» اولا با دلخواه پیروی فرمان الهی را بکن؛ دوم این که ایثار طاعت کن. یعنی پیروی فرمان الهی را بر خواست خودت ترجیح بده. خب این یک خورده سخت میشود. یک وقت ما میگوییم پیروی خواست الهی را ترجیح بده، خب طبیعی است من هم یک خواستهای دارم، اینجا دیگر طاعت معمولا شکل نمیگیرد. چه شکل میگیرد؟ تبعیت. چرا؟ چون من ته دلم آن خواست خودم را میخواستم ولی حالا دیگر بالاخره دستور الهی رسیده… امیرالمومنین میفرماید نه! از توی حاکم من ایثار تبعیت نمیخواهم، ایثار طاعت میخواهم. یعنی دل خودت را باید کاملا همراه بکنی با خواست الهی. تا دیروز که حاکم نبودی، اشکال نداشت تبعیت میکردی از دستور الهی ولی الان که حاکم شدی من از تو میخواهم که طاعت داشته باشی نسبت به دستور الهی.
در روایات تصریح شده کسی که دنبال ریاست برود، حتی ریاست یک نفر، احمق است! بنابرین اساسا این نظام کاندیداتوری یک نظام اسلامی نیست، الا این که یک بزرگی که توان امر کردن دارد به کسی امر بکند بگوید آقا شما باید بروی کاندیدا بشوی. وگرنه کاندیداتوری یعنی من احمقترینِ آدمها هستم. چون میفرماید ریاست آنقدر گرفتاری و احکام دارد که اگر کسی بداند دنبالاش نمیرود. ریاست یعنی منِ رئیس را خداوند در باب بهشت نگه دارد، اگر تازه مومن باشم، تک تک رعیت من از جلوی من رد بشود، خداوند از او سوال بکند که آیا شکایتی از این حاکم داری یا نداری؟ همهی شما بروید، آن وقت من معطل آنجا بمانم. چند سال چند روز چند قرن تا همهی رعیت من عبور بکنند؟ و اگر شکایتی دارد از من شکایت بکند و آنجا رسیدگی بشود. ریاست یعنی این! الا این که به فرمایش مرحوم آیتالله مصباح، امر بشود به من، نه این که خودم احساس تکلیف بکنم و بروم فوری کاندیدا بشوم! میفرمودند نه بابا خیلی احساساتی نشوید. تکلیف یک مسالهی روشن است، یک مسالهی احساسی نیست. تکلیف مبادی مشخصی دارد. باید آن کسی که شرعا توان تکلیف کردن به شما دارد به شما تکلیف بکند تا بتوانید وارد یک عرصهای بشوید. چهار تا مبدا دارد که حالا الان کاری با آن نداریم.
امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند که من از توی حاکم میخواهم که طاعت داشته باشی نه تبعیت. «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» داشته باشی. ترجیح بدهی فرمان الهی را. ایثار آنجایی که من دلم میخواهد مثلا یک کار خوب انجام بدهم خودش را نشان میدهد؟ نه، ایثار در محل تعارض معنی دارد. دستوری از سمت خداوند متعال رسیده، من دلم نمیخواهد انجام بدهم. نمیفرماید برو انجام بده؛ میفرماید دلت را هم هماهنگ کن. آقا خیلی سخت است! میگوید خب اگر میخواهی رئیس بشوی اینجوری است؛ وگرنه نشو. دلت را باید هماهنگ کنی.
«وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ». حالا دیگر اینجا بعث تبعیت را مطرح میکند. پس اول دل را همراه کن. بعد به آن شکلی که به تو گفته شده انجام بده آن چیزی که در کتابالله آمده؛ چه آمده؟ فریضهها و سنتها. فرائض واجبات است. سنن کارهای نیکویی است که واجب بر مردم نیست، اما خوب است که حتی اگر شده یک بار انجام بدهند. نه این که هیچ وقت انجاماش ندهند؛ نه، خوب است دست کم یک بار انجام بدهند، بیشتر انجام دادند بهتر. به همین خاطر در فرهنگ اسلامی، در دوران معصومان علیهم السلام اگر کسی ترک سنت میکرد، بیمبالات شمرده میشد. این که نمازش را دارد میخواند، روزهاش را دارد میگیرد، ولی بیمبالات است چون سنن را انجام نمیدهد. کم کم این فرهنگ بعد از معصومان علیهم السلام فراموش شد. مستحبات شدند همه از یک دست و فکر کردیم که هر چیزی که مستحب است را تا آخر عمر میتوانیم هیچ وقت انجام ندهیم. در حالی که چند گروهاند مستحبات، یک گروهاش سنن هستند که باید دنبال انجاماش بود، ولی این که من التزام داشته باشم حتما انجام بدهم؟ نه. امروز فرصت شد انجام میدهم، نشد در فرصتی دیگر. امیرالمومنین علیه السلام اینجا میفرماید که مالک تو چون حاکم شدی هم باید اتباع فریضه بکنی، واجبات را انجام بدهی هم باید سنن را انجام بدهی. سنن را نمیتوانی تو تاخیر بیاندازی. مردم میتوانند تاخیر بیاندازند، البته نیت ترکاش را نباید بکنند. اما تو نه! تو نمیتوانی عقب بیاندازی. اینها میشود جزء اختصاصیات حاکم. سخت میشود آقا. رئیس شدن خیلی سخت میشود. تا آخر این نامه برویم، انسان واقعا پشیمان میشود، میرسد به همان جمله که چندین بار در روایات ما آمده که هر کس طلب ریاست یک نفر را بکند احمق است. چون یک لوازمی دارد. میتوانی به لوازماش پایبند باشی یا نمیتوانی؟
«وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ الله بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا» اینجا حضرت یک قاعدهی عمومی بیان کردهاند. خارج از بحث حاکم و حکومت. مالک هیچ کسی با تبعیت نکردن از فرائض و سنن خوشبخت نمیشود. اما از توی استاندار خودم میخواهم که پایبند باشی. من اصلا کاری با خوشبختی شخصی تو -هرچند برایم مهم است- الان ندارم. تو باید حتی به سنن پایبند باشی، نه فقط به فرائض؛ که هیچ کس بدون پایبندی به فرائض و سنن خوشبخت نمیشود. «لَا يَسْعَدُ» عاقبت به خیر نمیشود؛ خوشبخت نمیشود. یک در واقع راه عاقبت به خیری را امیرالمومنین علیه السلام اینجا نشان میدهند به همه، نه فقط به حاکم. آن وقت پایبندی به سنت به این است که من نیت انجاماش را داشته باشم. همین. نشد هم نشد.
«وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ» امر میکنم به تو، این ادامهی آن امر است «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ الله بِهِ فِي كِتَابِهِ» … «وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ». امر میکنم که خدا را یاری کنی. با قلب، با دست و با زبان. یاری با قلب، همراهی قلب با فرمان الهی، این دیگر یک چیزی نیست که حالا قلب است دیگر، یک چیز شخصی است. نه! امر کرده حضرت که قلبات را باید همراه کنی توی حاکم. اینجا حضرت میفرماید قلبات را باید با خدا همراه کنی. آقا من نمیتوانم همراه کنم. خب نمیتوانی در این عرصه و سمت قرار نگیر. چون اگر قلب همراهی نکند، کشش برای جوارح (اعضا) ایجاد نمیشود. قلب انگیزه میدهد. آن وقت این دست که میخواهد کار بکند، به زور و بیحوصلگی کار میکند. نه حاکم بیحال و حوصله نمیخواهیم. حاکمی میخواهیم که قلب او زبان و دست او را بکشاند به کار. این میشود. «وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ». این قلب باید این انگیزه را و این قوت و انرژی را ایجاد بکند برای دست و برای زبان که یاری بکند فرمان الهی را در هر موضوعی. فرمان الهی به «عِمَارَةَ بِلَادِهَا»، فرمان الهی به «اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا». ممکن است یک فرد پیش خودش بگوید که من مثلا با فلان دستور الهی نمیتوانم ارتباط برقرار بکنم ولی انجاماش میدهم حالا. اما حاکم نمیتواند اینطور بگوید. اگر حاکم اینطور بگوید صلاحیت حکومت را ندارد. این در سطح استاندار است مثلا. در سطح حاکم مرتبط مستقیم با رئیس حکومت است. اما وقتی میرویم سراغ افرادی که با واسطه با رئیس حکومت مرتبطاند، آنجا دیگر حضرت در این سطح از ایشان نمیخواهد؛ بلکه طی این مسیر را از ایشان میخواهد.
«وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ» کمک به خداوند متعال با دست؛ یعنی با جوارح، یعنی چه؟ یعنی انجام فرمان الهی نسبت به مردم. «الخلق عیال الله» مردم خانوادهی خدا هستند. آیا خدا نیاز به این کمک من دارد؟ خیر. میفرماید خداوند متعال منت بر شما گذاشته و شما را کمکی خودش قرار داده وگرنه نیازی به کمک شما ندارد. پس «وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ» قلب را با فرمان الهی هماهنگ بکنم، کمک با دست، یعنی این که من در انجام کارهای خانوادهی خدا سهیم و فعال باشم. خدمت به مردم میشود «ان ینصر الله به یده و به لسانه» با زبان دفاع بکنم از حقوق مردم دفاع بکنم. حالا این حقوق مردم دینی باشد، اقتصادی باشد، اجتماعی باشد، هرچه میخواهد باشد باشد. وقتی سوال کردند از امام باقر علیه السلام که آقا نصرت الهی یعنی چه؟ حضرت فرمودند نصرت الهی یعنی نصرت مردم. پس چرا فرمودهاند نصرت الهی؟ چون «الخلق عیال الله» اگر کسی به خانوادهی شما کمک کند یعنی به شما کمک کرده است؛ درست است؟ گفت بله آقا. حضرت فرمود خیلی خوب دیگر، شما هم به خانوادهی خدا کمک کنید انگار به خدا کمک کردهاید.
«فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» چند صفت خداوند متعال را حضرت در طول خطبه به کار میبرد، یک «سُبْحَانَهُ» داشتیم که عرض نکردم، یک «جَلَّ اسْمُهُ» داریم، اینها را بعدا با هم عرض میکنم. «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» خدا به عهده گرفته، «تَكَفَّلَ» یعنی به عهده گرفتن، کفالت کسی را داشتن یعنی چه؟ یعنی خرجاش و مراقبت و نگهداریاش به عهدهی شماست. میفرماید «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» خدا به عهده گرفته که یاری کند آن کسی را که مردم را یاری میکند. خب کجا و کی و چه طور یاری کند؟ آن در اختیار خودش است، اما این را ما میدانیم که قاعدهی خدا کف کفاش یک به ده است. چون از معصوم سوال کردند که آقا «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» حضرت فرمود که خدا اقلاش را فرموده. وگرنه ممکن است که عمل شما ویژگیای داشته باشد که خداوند کریم هزار برابر بدهد نه ده برابر. اما در طول زمان اینها میآید، ضمن این که اکثر اینها ذخیره میشود. اما این تکفل، تکفل واقعی است. در همین دنیا این کفالت انجام میشود، و خداوند متعال مومن را راضی میکند. این در حدیث هست. یک وقتی هست که من میگویم بابا من الان گیرم! خدا ما را راضی میکند. حضرت میفرماید «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ» چه کسی هی تند و تند میرود خرج میکند؟ کسی که یقین به این دارد که جایگزین میشود وگرنه من اگر یقین به جایگزینی نداشته باشم، در عمل هی حساب و کتاب میکنم. میفرماید «قَدْ تَكَفَّلَ» یعنی یک «قَدْ» هم آورد که تاکید را خیلی بیشتر بکند. «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ» خدا به عهده گرفته که یاری کند. و به عهده گرفته که عزیزش کند. «وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» هر کس خدا را عزیز بکند، یعنی دین خدا را عزیز بکند، یعنی خدا را در چشم مردم خوب جلوه بدهد، آنگونه که هست، خدا خودش خوب است، آنگونه که هست بتواند جلوه بدهد خدا را، خراب نکند خدا را در چشم مردم، دین خدا را زیبا جلوه بدهد، خراباش نکند، «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» این در دنیا هست بر اساس مثلا تجربهی بزرگان بخواهیم در نظر بگیریم در دنیا هست ولی اساساش آنجاست.
متن کامل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در ادامهی بحث از نامهی ۵۳ نهج البلاغه، رسیدیم به این عبارت که امیرالمومنین علیه السلام، خطاب به مالک میفرمایند «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ». تقوا به فرمایش مرحوم آیت الله مشکینی، یعنی انجام واجب و ترک گناه. ایشان چندین بار این را در خطبهها یا در درسهای اخلاقی که به صورت هفتگی داشتند، میفرمودند. تقوا امر پیچیدهای نیست و باتقواترین مردم کسی است که واجبات را انجام میدهد، گناه را ترک میکند. گاهی اوقات ممکن است که مثلا بعضی از اشکال پیچیدهی زندگی در ذهن کسی بیاید. ایشان میفرمودند نه، باتقواترین مردم کسی است که گناه را ترک میکند، واجباتاش را انجام میدهد. واجبات روشن است، گناهان هم روشن است. آن مواردی را هم که انسان نمیداند خب وقتی دانست باید انجام بدهد یا ترک کند. و اگر ندانست و واقعا گناه بود، خب برای او چیزی نوشته نخواهد شد. چون نمیدانست. در واقع میخواستند بفرمایند که مسالهی پیچیدهای نیست. خب تقوا یک مسالهی شخصی است و هر کسی مکلف به تقواست. اما جالب است که امیرالمومنین علیه السلام در این نامه خطاب به مالک میفرمایند «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ»؛ من به عنوان حاکم بالاتر تو را امر میکنم که تقوا داشته باشی. یعنی مثلا یک استاندار، البته آن روز مصر که گفته میشد، مصر معنایش آفریقا بود. مصر نبود. یعنی مثلا هفت هشت کشور امروزی میشد. چون پایین آفریقا هنوز ارتباطی با آن نبود ولی شمال آفریقا، مصر آن روز را در نظر بگیریم، هفت هشت تا کشور امروزی میشد. که مثلا میشد یک استان از استانهای حکومت اسلامی. آن وقت این استاندار دیگر حق ندارد که بگوید تقوا یک مسالهی شخصی است برای من. چرا؟ چون حاکم بالاتر، رهبر حکومت اسلامی اینجا فرمود «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ». من به عنوان حاکم تو را امر میکنم که این امر شخصی را حتما داشته باشی و اگر کسی به تو گفت که مثلا چرا تقوا نداری؟ حق نداره به او بگویی مسالهی شخصی است، ربطی به تو ندارد؛ نه! توی حاکم باید تقوا داشته باشی.
- پرسش مخاطب دربارهی کلمهی «امره».
+ پاسخ: نه، این در قالبهای پردازش جملات عربی این مرسوم است که یک وقتی میخواهند استعلایی را برسانند، یک سلطهای را میخواهند برسانند، دیگر از مخاطب استفاده نمیکنند. از سوم شخص استفاده میکنند. در مثلا ادبیات فارسی هم مثلا در ادبیات شاهانه یک همچنین چیزی مثلا امر ملوکانه تعلق گرفته است… که حالا آقا من هستم و شما، امر ملوکانه تعلق گرفته است یعنی چه؟ نه این یک نوع استعلا را نشان میدهد. یعنی حضرت میخواهند آن اوج در واقع عاملیت را بفرمایند که مالک تو تا حالا با تقوا بودی، خیلی خوب! اما حالا که من تو را به عنوان حکومت مصر منصوب کردم و فرستادم، الان دیگر من به شکل حکومتی هم از تو میخواهم که تقوا داشته باشی.
این آن وقت یک مسالهای است که اساسا نگاه حاکمان را باید تغییر بدهد. یعنی اگر مثلا تا دیروز که من حکومتی به عهده نداشتم، مسئولیتی به عهده نداشتم، پیش خودم میگفتم که خب من بین خودم و خدای خودم مسئولم. الان اگر مسئولیتی، ریاستی به عهده گرفتم، آن وقت دیگر نمیگویم من بین خودم و خدای خودم مسئولم، میگویم من بین خودم و خدای خودم مسئولم غیر از این که من چون مسئول شدم، با یک ضریب بالاتری موظف به تقوا هستم. نه دیگر فقط بین خودم و خدای خودم، بین خودم و مردم هم موظف به تقوا هستم. من نمیتوانم دیگر تقوا را به عنوان یک امر شخصی تلقی بکنم. نمیخواهم، رئیس نشوم. ولی اگر شدم، آن وقت دیگر یک مسالهی شخصی نیست برای من؛ بلکه دیگر یک امر حکومتی است. «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ». طاعت یک تفاوتی دارد با تبعیت. تبعیت یعنی انجام دادن کار پشت سر یک نفر دیگر، حالا آدم دلش بخواهد یا دلش نخواهد، طاعت یعنی پیروی کردن با حالت دلخواه. لذا در مورد مثلا نماز جماعت، میفرمایند تبعیت از امام لازم است، تبعیت از امام یعنی چه؟ یعنی این که امام رکوع بود شما بروید رکوع، امام سجده بود شما بروید سجده. ممکن است شما دلتان بخواهد رکوع را طول بدهید ولی نباید طول بدهید. چرا؟ چون امام بلند شده. حق نداری بگویی من دلم میخواهد طول بدهم. دلبخواهی نیست که. باید تبعیت کنی. ولی یک وقت طاعت است. یعنی دل را هماهنگ کن و از روی خواست قلبی اطاعت کن. قرآن کریم بعد از خلقت زمین و آسمان خطاب میکند به زمین و آسمان که شما باید همراهی بکنید. یا طوعا همراهی بکنید -یعنی دلخواه همراهی بکنید با این نظام خلقتی که من آفریدم- یا کرها همراهی بکنید -یعنی به اجبار، مجبورتان میکنم همراهی بکنید- آسمان و زمین میگویند نه چرا به اجبار؟ ما که میدانیم خالق ما کیست. و ما که میدانیم بالاخره باید همراهی بکنیم. خب چرا از روی اجبار همراهی بکنیم؟ ما از روی خواست قلبیمان «أَتَيْنَا طَائِعِينَ» ما از روی خواست قلبیمان میآییم و همراهی میکنیم. اینجا امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند که من امر میکنم توی مالک را به «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» اولا با دلخواه پیروی فرمان الهی را بکن. دوم این که ایثار طاعت کن. یعنی پیروی فرمان الهی را بر خواست خودت ترجیح بده. خب این یک خورده سخت میشود. یک وقت ما میگوییم ایثار تبعیت کن. یعنی پیروی خواست الهی را ترجیح بده، منتها خب طبیعی است من یک خواستهای دارم، اینجا هم یک دستوری از ناحیه خداوند متعال رسیده. میفرماید آن دستور را ترجیح بده بر این خواست خودت. اینجا دیگر طاعت معمولا شکل نمیگیرد. چه شکل میگیرد؟ تبعیت. چرا؟ چون من ته دلم آن خواست خودم را میخواستم دیگر ولی حالا دیگر بالاخره دستور الهی رسیده و حالا دیگر… امیرالمومنین میفرماید نه! از توی حاکم من ایثار تبعیت نمیخواهم، من ایثار طاعت میخواهم. یعنی دل خودت را باید کاملا همراه بکنی با خواست الهی. تا دیروز که حاکم نبودی، اشکال نداشت تبعیت میکردی از دستور الهی ولی الان که حاکم شدی من از تو میخواهم که طاعت داشته باشی نسبت به دستور الهی. ببینید ما در روایات داریم کسی که دنبال ریاست برود ولو ریاست یک نفر، تصریح شده کسی که دنبال ریاست یک نفر برود احمق است. لذا اساسا این نظام کاندیداتوری و مثلا اینها یک نظام اسلامی نیست الا این که یک بزرگی که توان امر کردن دارد به کسی امر بکند بگوید آقا شما باید بروی کاندیدا بشوی. خیلی خب. وگرنه کاندیداتوری یعنی من احمقترینِ آدمها هستم. معنایش این است. صریح روایات ماست. چون میفرماید آنقدر گرفتاری دارد و آنقدر احکام دارد، ریاست بر یک نفر که اگر کسی بداند دنبالاش نمیرود. امیرالمومنین علیه السلام میفرماید که من که ریاست بر شما را بخواهم بپذیرم آن وقتی که امتناع میکردند از پذیرش خلافت، میفرمودند من که بخواهم ریاست شما را بپذیرم معنایش این است: همهی شما بروید بهشت، من را خداوند در باب بهشت نگه دارد، اگر تازه مومن باشم، من را در باب بهشت خداوند متعال نگه دارد، تک تک رعیت من از جلوی من رد بشود، خداوند از او سوال بکند که آیا شکایتی از این حاکم داری یا نداری؟ همهی شما بروید، آن وقت من معطل آنجا بمانم. چند سال چند روز چند قرن تا همهی رعیت من عبور بکنند؟ و اگر شکایتی دارد از من شکایت بکند و آنجا رسیدگی بشود. ریاست یعنی این! یعنی من یک لنگ پا آنجا بایستم بقیه بروند بهشت من اینطوری بایستم آنجا. ریاست این است. برخی از لوازم و اقتضائات یک ریاست اسلام را وقتی آدم میفهمد میترسد. میگوید آقا من نیستم! الا این که به فرمایش مرحوم آیتالله مصباح، امر بشود به من، نه این که خودم احساس تکلیف بکنم! میفرمودند نه بابا خیلی احساساتی نشوید. آنچنان احساس تکلیف نکنید. تکلیف یک مسالهی روشن است، یک مسالهی احساسی نیست که شما احساساتی بشوید بروید فوری کاندیدا بشوید که. تکلیف یک مسالهی روشن است. تکلیف یک مبادی مشخصی دارد. باید آن کسی که توان تکلیف کردن به شما دارد شرعا، آن به شما تکلیف بکند تا بتوانید وارد یک عرصهای بشوید. چهار تا مبدا دارد که حالا الان کاری با آن نداریم. یکی از سختیهایش همین است. امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند که من از توی حاکم میخواهم که طاعت داشته باشی نه تبعیت. «إِيْثَارِ طَاعَتِهِ» داشته باشی. ترجیح بدهی فرمان الهی را، اصلا ایثار کجا خودش را نشان میدهد؟ آنجایی که من دلم میخواهد مثلا یک کار خوب انجام بدهم؟ نه، ایثار آنجایی خودش را نشان میدهد که مقام تعارض باشد. دستوری از ناحیه خداوند متعال رسیده من دلم نمیخواهد انجام بدهم. نمیفرماید برو انجام بده. میفرماید دلت را هم هماهنگ کن. آقا خیلی سخت است بابا! من دلم را هم هماهنگ بکنم! میگوید خب اگر میخواهی رئیس بشوی اینجوری است؛ وگرنه نشو. دلت را باید هماهنگ کنی.
«وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ». حالا دیگر اینجا بعث تبعیت را مطرح میکند. پس اول دل را همراه کن. حالا که دل را همراه کردی، حالا به آن شکلی که به تو گفته شده انجام بده. آن چیزی که در کتابالله آمده که در کتابالله چه آمده؟ فرائض آمده و سنن آمده. فرائض واجبات است. سنن کارهای نیکویی است که واجب بر مردم نیست، اما خوب است که ولو یک بار انجام بدهند. این را میگویند سنت. نه این که خوب است حالا هیچ وقت انجاماش نده. نه، خوب است به اندازهای که ولو یک بار که شده انجام بدهند. بیشتر انجام دادند بهتر، لذا در فرهنگ اسلامی، در دوران معصومان علیهم السلام اگر کسی ترک سنت میکرد، بیمبالات شمرده میشد. میگفتند این آدم بیمبالاتی است. و بعد میگفتند به این زن ندهید. این که نمازش را دارد میخواند، روزهاش را دارد میگیرد، نه! بیمبالات است! یعنی چه بیمبالات است؟ سنن را تا حالا ندیدهایم انجام بدهد؟ مگر سنن را باید انجام داد؟ بله. کم کم این فرهنگ بعد از معصومان علیهم السلام چون کسی بالا سر ما نبود، امام بالا سر ما نبود که کمکمان بکند هدایتمان بکند، کم کم این فرهنگ فراموش شد. مستحبات شدند همه از یک دست. فکر کردیم که هر چیزی که مستحب است یعنی میتوانیم تا آخر عمر هیچ وقت انجاماش ندهیم. در حالی که اینجوری نیست. چند گروهاند مستحبات. یک گروهاش سنن هستند، که باید دنبال انجاماش بود ولی این که من التزام داشته باشم حتما انجام بدهم؟ نه. امروز فرصت شد انجام میدهم. نشد دیگر فرصت نشد تا دو سال دیگر انجام ندادم.
- پرسش مخاطب.
+ پاسخ: مستحبات چند گروه است. یک گروه از مستحبات سنن است. مثلا زیارت سنت است. کسی نمیتواند بگوید که من زیارت سیدالشهدا علیهالسلام نمیروم. لذا قدما و الان هم بعضی از آقایان فتوایشان این است که یک بار زیارت سیدالشهدا واجب است، مثل حج میماند. نیت ترک زیارت سیدالشهدا حرام است. چرا؟ چون نیت ترک سنت حرام است. ولو این که موفق به آن نشوم! ولو این که حوصلهاش را نداشته باشم. ولو این که مثلا اصلا حساش نیاید ولی نیت ترکاش را نباید داشته باشم. اطعام مومنین سنت است. یعنی یک بار در طول عمر حداقل لازم است که انجام شود. حج واجب است. تعداد سنتها زیاد است و از عرصههای مختلف است. در عرصههای عبادی مثال زیاد داریم ولی میخواهم از عرصههای مختلف مثال بیاورم. اکرام یتیم سنت است مثلا. مثلا در عرصهی تربیتی بوسیدن فرزند سنت است. ممکن است بفرمایید که خب آقا این به شکل طبیعی همیشه اتفاق میافتد، آدم مگر میشود بچهاش را نبوسد؟ بله آقا یک آدمهای خشنی داشتیم آن موقع، در این دورهی خودمان هم من دیدهامها! بعضی از مناطق ما برای تبلیغ میرفتیم بوسیدن فرزند را کسر شان میدانستند. یعنی پدر کسر شان میدانست و میگفت یعنی چه؟ مگر مرد بچهاش را میبوسد؟ خیلی برایشان سنگین بود. خب در یک همچنین فضایی و فرهنگی که امروز، امروز که میگویم یعنی مثلا شاید ده پانزده سال پیش آن منطقه رفته بودم، شما حساب بکنید وقتی در دورهی ما وجود دارد با این همه ارتباط و برو و بیا و اینها، آن روز ما آدمهای خشن اینطوری داشتیم. در عرصهی مختلف داریم از این سنتها.
آن وقت امیرالمومنین علیه السلام اینجا میفرماید که مالک تو چون حاکم شدی هم باید اتباع فریضه بکنی، واجبات را انجام بدهی هم باید سنن را انجام بدهی. سنن را نمیتوانی تو تاخیر بیاندازی. مردم میتوانند تاخیر بیاندازند، نیت ترکاش را نباید بکنند ولی میتوانند بگویند که خب اکرام یتیم حالا الان بگذاریم ببینیم تا سال دیگر. تو نه! تو نمیتوانی عقب بیاندازی. اینها میشود جزء اختصاصیات حاکم. سخت میشود آقا. رئیس شدن خیلی سخت میشود. تا آخر این نامه برویم، انسان واقعا پشیمان میشود، میرسد به همان جمله که چندین بار در روایات ما آمده که هر کس طلب ریاست یک نفر را بکند احمق است. چون یک لوازمی دارد. میتوانی به لوازماش پایبند باشی یا نمیتوانی؟
«وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ الله بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا» اینجا حضرت یک قاعدهی عمومی بیان کردهاند. خارج از بحث حاکم و حکومت و اینها. مالک هیچ کسی با تبعیت نکردن از فرائض و سنن خوشبخت نمیشود. اما از توی استاندار خودم من میخواهم که پایبند باشی. من اصلا کاری با خوشبختی شخصی تو الان ندارم. بله خوشبختی شخصی تو برای من مهم است ولی الان من دارم تو را به عنوان حاکم میفرستم، از تو میخواهم پایبند باشی. حتی به سنن پایبند باشی، نه فقط به فرائض -به واجبات- بلکه به سنن میخواهم پایبند باشی؛ که هیچ کس بدون پایبندی به فرائض و سنن خوشبخت نمیشود. «لَا يَسْعَدُ» عاقبت به خیر نمیشود. خوشبخت نمیشود. یک در واقع راه عاقبت به خیری را امیرالمومنین علیه السلام اینجا نشان میدهند به همه، نه فقط به حاکم. آن وقت پایبندی به سنت به همین است، من نیت انجاماش را داشته باشم. همین. نشد نشد ولی نیت انجاماش را دارم. این پایبندی به سنت است. و وقتی زمینهاش پیش آمد انجام میدهم. الان امروز مثلا دوست من فامیل من آمده به من گفته که فلانی من یک یتیم را دارم سرپرستی میکنم، شب عید است تو هم چیزی میدهی؟ بله میدهم. به سنت عمل کردهاند. «وَ لَا يَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا» هیچ کس بدبخت نمیشود مگر با انکار فرائض و سنن. یا اضاعه فرائض و سنن. ببینید جحود یعنی موضعگیری، یعنی انکار. به معنی انجام ندادن نیست. یک کسی ممکن است خدای ناکرده نماز نخواند. ولی انکار نماز نمیکند. این ممکن است راهی بعدا برایش باز بشود. ممکن است مثلا. اما یک کسی انکار میکند. در موضوع حجاب که الان خیلی داغ شده من معتقدم کسانی که جحود حجاب میکنند خیلی تعدادشان کم است. خیلی به نظرم کم است. پایبند به حجاب نیستند، شاید مثلا ۷۰٪ جامعهی ما پایبند به حجاب اسلامی نیستند اما انکار نمیکنند. نمیگوید که مثلا من کار درستی دارم میکنم دین اشتباه گفته. یک تعداد خیلی کمی حالا نمی دانم بگوییم مثلا در هر هزار نفر یک نفر، شاید کمتر، نمیدانم. امیرالمومنین علیه السلام میفرماید که با انکار فرائض و سنن آدمی بدعاقبت میشود، یک؛ و با اضاعهی فرائض و سنن، این دو. اضاعه چیست؟ اضاعه آن وقت ترک کل است. خب یک کسی هست نماز نمیخواند، اما انکار هم نمیکند. این اگر هیچ وقت نماز نخواند بدبخت میشود. اضاعه یعنی رها کردن. ترک کردناش. برای همین عرض کردم که نیت ترک کسی نکند. کسی نیت ترک سنت نکند. من هیچ وقت زیارت سیدالشهدا نمیخواهم بروم. این نیت ترک انسان را بدبخت میکند. بدعاقبت میکند. من حتی به کسانی که مریض هستند در اقوام، پیرمرد است، سنی از او گذشته، تقریبا یقین داریم که این نمیتواند تا آخر عمرش نمیتواند برود زیارت سیدالشهدا ولی همیشه به اینها میگویم، میگویم نیت زیارت داشته باشید. نگویید نمیخواهم بروم. بگویید چرا ممکن است درست بشود، بروم. نیت ترک نکنید. نیت ترک انسان را بدعاقبت میکند. این قاعده دیگر مال حاکم نیست. در واقع حضرت در قالب یک جملهی معترضه وسط دستوراتی که به مالک میدهند وسطاش دو تا قاعدهی عمومی هم بیان میکنند. راه سعادت. پایبندی به فرائض و سنن است، راه بدبختی و بدعاقبتی این دو تا است: انکار اینها یا ترک کلی اینها. انکار نکرده ولی هیچ وقت هم انجام نداده، نیت انجاماش را هم هیچ وقت ندارد. این بدعاقبت میشود.
«وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ» امر میکنم به تو، این ادامهی آن امر است «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ الله بِهِ فِي كِتَابِهِ» … «وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ». امر میکنم که خدا را یاری کنی. با قلب، با دست و با زبان. خب یاری با قلب همراهی قلب با فرمان الهی، آن وقت این دیگر یک چیزی نیست که حالا قلب است دیگر، یک چیز شخصی است. نه! امر کرده حضرت که قلبات را باید همراه کنی توی حاکم. در ادامه یک جایی امیرالمومنین علیه السلام میفرماید که من به تو امر میکنم که قلبات را با رعیت همراه کنی. حال آنجا تعبیر لطیفی است، بعد برسیم عرض میکنم. اینجا حضرت میفرماید قلبات را باید با خدا همراه کنی. آقا من نمیتوانم همراه کنم. خب نمیتوانی در این مظان، در این عرصه، در این سمت قرار نگیر. اگر نمیتوانی قلب را با خداوند متعال همراه بکنی، در جایگاه حکومت قرار نگیر. چون اگر قلب همراهی نکند، کشش برای جوارح ایجاد نمیشود. قلب انگیزه میدهد دیگر. آن وقت این دست که میخواهد کار بکند، به زور کار میکند. با بیحوصلگی کار میکند. نه حاکم بیحوصله نمیخواهیم. حاکم بیحال نه نمیخواهیم. حاکمی میخواهیم که قلب او زبان و دست او را بکشاند به کار. این میشود. «وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ». این قلب باید این انگیزه را و این قوت و انرژی را ایجاد بکند برای دست و برای زبان که یاری بکند؛ وگرنه نمیشود. لذا حضرت اول قلب را میفرماید.
قلب همراهی بکند و انگیزهسازی بکند با فرمان الهی در هر موضوعی. فرمان الهی به «عِمَارَةَ بِلَادِهَا»، فرمان الهی به «اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا». یعنی ببینید ممکن است یک فرد به صورت شخصی پیش خودش بگوید که من مثلا با فلان دستور الهی نمیتوانم ارتباط برقرار بکنم ولی انجاماش میدهم حالا. ولی حاکم نمیتواند اینجوری بگوید. اگر حاکم اینجوری بگوید صلاحیت حکومت را ندارد. چون امیرالمومنین علیهالسلام میفرماید قلب تو باید همراه باشد. تو صلاحیت برای کارهای دیگر داری ولی صلاحیت برای حکومت، برای ریاست نداری.
- پرسش مخاطب دربارهی دایرهی شمول این دستور.
+ پاسخ: این در سطح استاندار است مثلا. در سطح حاکم مرتبط مستقیم با رئیس حکومت است. اما وقتی میرویم سراغ افرادی که با واسطه دیگر با رئیس حکومت مرتبطاند، آنجا دیگر حضرت در این سطح ازشان نمیخواهد. بلکه طی این مسیر را ازشان میخواهد. میفرماید در این مسیر باشید. اما به اندازهی مالک نه، ازشان نمیخواهد. یک درجهبندی اینجا وجود دارد. چون خود امیرالمومنین علیهالسلام به عنوان حاکم کل خیلی بیشتر از این را خداوند متعال از او میخواهد. مثلا این که امیرالمومنین علیهالسلام میفرماید از من خدا خواسته که در سطح پایینترین رعیت خودم زندگی کنم. رعیت یعنی مردم. حالا در ادبیات قم رعیت مثلا در مقابل ارباب به کار میرود یعنی مثلا یک آدم پست. ولی نه رعیت یعنی مردم. حضرت میفرماید از من خداوند متعال خواسته که در سطح پایینترین آدم، پایینترین رعیت خودم زندگی کنم. بعد استاندار سوال میکند ما چه؟ حضرت میفرمایند نه از شما این را نخواسته اما از شما خواسته که ساده زندگی کنید. پس من نمیتوانم بیایم مثلا به فرماندار قم بگویم آقا تو باید در سطح مثلا پایینترین آدم قم زندگی بکنی، نه چنین چیزی را خدا از او نخواسته. اما از او خواسته ساده زندگی بکند. حالا این ساده نسبیت دارد دیگر. یعنی نوع وظیفهای که آن مرتبطان مستقیم با حاکم کل دارند با نوع وظیفهای که افراد باواسطه دارند همینطور هی کم کم، کم میشود وظایفشان. هر چه بالاتر میرود، سختتر میشود. وقتی منصوب مستقیم است، سخت میشود کار. وقتی منصوب مستقیم از طرف آن حاکم کل هست، کار سخت میشود دیگر. جای فرار کردن است دیگر! الا این که تکلیف باشد. و تکلیف را که ایجاد میکند؟ احساس من؟ این که بگویم احساس تکلیف کردم؟ نه. نه. تکلیف مبادی مشخص دارد. باید مرجع تقلید، باید زعیم که مثلا ولی فقیه باشد، مثلا آیتالله بروجردی باشد، باید او امر کند. وگرنه تکلیفی ایجاد نمیشود. احساس تکلیفها به فرمایش مرحوم آیتالله مصباح اینها همهاش دیگر به گردن خودتان است دیگر. گردن خدا نیاندازید دیگر. اگر خودتان احساس تکلیف کردید رفتید یک کاری انجام دادید، چیزی را گردن خدا نیاندازید. شما احساساتی شدید کار انجام دادید. حالا ماندید در آن. گردن خدا نیاندازید. آن وقت سخت هم هست. سخت است در روایات میفرمایند اگر کسی خودش به سراغ ریاست یک نفر برود، یک نفر! خودش برود به سراغ ریاست یک نفر و طلب بکند و برسد، قصور او هم در حکم تقصیر است. ولی اگر به او تکلیف بشود، تقصیر او تقصیر است، قصور او تقصیر نیست. یعنی چه؟ تقصیر یعنی، عمدا من خطا بکنم. در هر حالتی که باشد من اگر عمدا یک اشتباهی مرتکب شدم دیگر گردنام است دیگر. ولی یک وقتی است که عمدی نه، سهوی مرتکب اشتباه میشوم. نفهمیدم که اینجوری است، این میشود قصور. آن وقت میفرماید که اگر کسی خودش ریاست را طلب کرد، قصور او هم در حکم تقصیر است. فردا نیایی بگویی من نفهمیدمها! اگر نفهمیدی رئیس نشو. اما کسی که تکلیف به او شده نه قصور او تقصیر نیست. نفهمیده دیگر. تقصیر او تقصیر است. عمدا مسیر کج رفتی. عمدا مسیر کج رفتی باید چوب بخوری. این را میفهمیدی و خطا رفتی.
«وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ» کمک به خداوند متعال با دست؛ یعنی با جوارح. یعنی چه؟ یعنی انجام فرمان الهی نسبت به مردم. «الخلق عیال الله» مردم خانوادهی خدا هستند. آیا خدا نیاز به این کمک من دارد؟ خیر. میفرماید خداوند متعال منت بر شما گذاشته و شما را کمکی خودش قرار داده وگرنه نیازی به کمک شما ندارد. مثل این که من بعضی وقتها خودم دوست دارم بروم به یک بزرگی کمک بکنم، من افتخار میکنم که کمک بکنم به آن بزرگ، من افتخار میکنم که مثلا خادم حرم باشم. مثلا میروم خانهی یک بزرگی میگویم که آقا کاری ندارید من انجام بدهم؟ افتخار میکنم به این انجام دادن کار. چه بسا من هم نباشم خب کس دیگری میرود آن کار را انجام میدهد. ولی من خودم دوست دارم خودم افتخار میکنم. کمک به خدا مثلا از این قبیل است؛ مثلا! پس «وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ» قلب را با فرمان الهی هماهنگ بکنم، نگویم آقا من ببین من نمیتوانم اصلا دلم را نمیتوانم هماهنگ کنم با این دستور که در شرع آمده. خب نمیتوانی هماهنگ بکنی برو کنار. بگذار کسی بیاید که میتواند قلب خودش را هماهنگ بکند. کمک با دست، یعنی این که من در انجام کارهای خانوادهی خدا سهیم باشم، فعال باشم. «الخلق عیال الله.» خدمت به مردم میشود «ان ینصر الله به یده و به لسانه» با زبان دفاع بکنم از حقوق مردم دفاع بکنم. حالا این حقوق مردم دینی باشد، اقتصادی باشد، اجتماعی باشد، هرچه میخواهد باشد باشد. یاری کنم دین خدا را. احکام دین خدا را به مردم برسانم. «ان ینصر الله به لسانه» میشود. «ان ینصر الله به یده» میروم مثلا در قالب بر فرض یک کسی همان کاری که خودش دارد خدمت به مردم است، یک کسی نه میگوید بگذار یک خدمت روشنتری انجام بدهم. میرود مثلا همراه میشود با یک گروه جهادی میرود مثلا در یک منطقه یک کاری انجام میدهد. میشود «ان ینصر الله به یده» یک مسالهی دینی را، یک قاعده را، یک گزارهی دینی را نه فقط احکام فقهی، اخلاقی باشد، عقیدتی باشد، هر چه، به مردم یاد بدهد، میشود «ان ینصر الله به لسانه» بالاخره ان ینصر الله، وقتی سوال کردند یک جایی از امام باقر علیه السلام که آقا نصرت الهی یعنی چه؟ حضرت فرمودند نصرت الهی یعنی نصرت مردم. یعنی چه؟ پس چرا فرمودهاند نصرت الهی؟ چون «الخلق عیال الله» اگر کسی به خانوادهی شما کمک کند یعنی به شما کمک کرده است؛ درست است؟ گفت بله آقا. حضرت فرمود خیلی خوب دیگر، شما هم به خانوادهی خدا کمک کنید انگار به خدا کمک کردهاید.
- پرسش مخاطب.
+ اگر فایدهای برای مردم داشته باشد بله. فایدهای برای مردم داشته باشد. رشد بدهد مثلا دنیای مردم را. حتما بحث آخرت مردم نیست، نه دنیای مردم را داد رشد میدهد با یاد دادن این کار به او، او میتواند مثلا برود شاغل بشود، پول در بیاورد با یاد دادن این کار این قاعده به او، او میتواند بهتر پول در بیاورد. این میشود «ان ینصر الله به لسانه» تعلیم الناس است.
«فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» حالا چند تا صفت خداوند متعال را حضرت در طول خطبه به کار میبرد، بعدا یک بار در مورد هر چندتایش با هم عرض میکنم. یک «سُبْحَانَهُ» داشتیم که عرض نکردم، یک «جَلَّ اسْمُهُ» داریم، اینها را بعدا یکجا چهار پنجتایش را با هم عرض میکنم. خب «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» خدا به عهده گرفته، «تَكَفَّلَ» یعنی به عهده گرفتن، کفالت کسی را شما میگویند داری، یعنی چه کفالتاش را داری؟ یعنی که خرجاش به عهدهی شماست. دکتر بردناش به عهدهی شماست، مثلا بیمهاش به عهدهی شماست، خریدش به عهدهی شماست. این را میگویند کفالتاش به عهدهی شماست. میفرماید «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ» خدا به عهده گرفته که یاری کند آن کسی را که مردم را یاری میکند. خب کجا یاری کند؟ کی یاری کند؟ چه جوری یاری کند؟ آن در اختیار خودش است اما این را ما میدانیم که قاعدهی خدا کف کفاش یک به ده است. این قاعدهی خداست. لذا میفرماید که «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ» اگر کسی یقین به این داشته باشد، «خُلف» یعنی جایگزینی، یقین به این داشته باشد که اگر چیزی را داد، جایگزین میشود. اگر کسی یقین به این داشته باشد، همینطور پشت سر هم میدهد. کسی یقین به این داشته باشد که خدا یک به ده یاری میکند، کفاش یک به ده است، چون از معصوم سوال کردند که آقا «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» حضرت فرمود که خدا اقلاش را فرموده. وگرنه ممکن است که عمل شما ویژگیای داشته باشد که این ویژگی موجب بشود که خداوند کریم هزار برابر بدهد نه ده برابر.
بله، منتها در طول زمان. در طول زمان اینها میآید. ضمن این که یک بخش زیادی از اینها یا بگوییم اکثر اینها ذخیره میشود. به گونهای که در حدیث میفرماید، وقتی مومن را میبرند بعد از مرگ یک کوه بزرگی از طلا در اختیار او میگذارند -خب این کنایه است دیگر، من آنجا طلا میخواهم چه کار؟- بعد میگوید خدایا این چه است دیگر؟ خطاب میرسد این مال آن کار خیری است که انجام دادی. بعد طمع میکند، آدمی است دیگر، میگوید که خدایا من آن یکی کار خیر را هم داشتم. خطاب میرسد که آن یکی را در دنیا با تو حساب کردیم. بعد آنجا مومن میزند روی دست خودش، میگوید کاش که با من حساب نمیکردی، اینجا خیلی بهتر حساب میکنی. اما این تکفل تکفل واقعی است. در همین دنیا این کفالت انجام میشود، و خداوند متعال مومن را راضی میکند. این در حدیث هست. یک وقتی هست که من میگویم بابا من الان گیرم، خدا ما را راضی میکند. حضرت میفرماید «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ» چه کسی هی تند و تند میرود خرج میکند؟ کسی که یقین به این دارد که جایگزین میشود وگرنه من اگر یقین به جایگزینی نداشته باشم، در عمل هی حساب میکنم میگویم خب الان این هزار تومن را بدهم؟ این کم شد خب. بگذار اگر میشود یک جوری مثلا از کنارش رد شوم. از کنار آن فقیر رد شوم آن فقیر من را نبیند. یا سرم را آن طرف بکنم که بگوید نشنید حاج آقا. ولی اگر من «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخُلَفِ» باشد «جَادَ بِالْعَطِيَّةِ» میگوید بگذار از این طرف بروم که تعداد فقرا این طرف بیشتر است بگذار من از این طرف بروم. چرا چون یقین دارد که جایگزین میشود.
اینجا هم همین است. میفرماید «قَدْ تَكَفَّلَ» یعنی یک «قَدْ» هم آورد که تاکید را خیلی بیشتر بکند. «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ» خدا به عهده گرفته که یاری کند. و به عهده گرفته که عزیزش کند. «وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» هر کس خدا را عزیز بکند، یعنی دین خدا را عزیز بکند، یعنی خدا را در چشم مردم خوب جلوه بدهد، آنگونه که هست، خدا خودش خوب است، آنگونه که هست بتواند جلوه بدهد خدا را، خراب نکند خدا را در چشم مردم، دین خدا را زیبا جلوه بدهد، خراباش نکند، «قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» این در دنیا هست بر اساس مثلا تجربهی بزرگان بخواهیم در نظر بگیریم در دنیا هست ولی اساساش آنجاست.
آقا دنیا ببینید، شما آن میز را در نظر بگیرید، خب، مثلا یک طرفاش را بگیرید ازل یک طرفاش را بگیرید ابد، مثلا دیگر، که بتواند ذهن ما همراهی بکند. دنیا در این مسیر یک نقطه است! آن وقت مرحوم آیتالله کشمیری وقتی که روح را از بدن جدا میکرد -چون ایشان تواناش را داشتند، هستند افرادی که توان جدا کردن روح از بدن را به شکل اختیاری دارند- بعد که برمیگشت مثلا برای بعضیها بیان میکرد که چه اتفاقی افتاده و چه دیده و اینها، خب بعدا اینها مثلا تک و توک منتشر شد، بعد از مثلا گذشتن از رحلت ایشان، یکی از چیزهایی که میفرمود این بود که دنیا را دیدم کمتر از نقطهای بود در طول زمان وجود انسان، در این میز از این طرف تا آن طرف در نظر بگیرید، یک نقطه است این دنیا. لذا من وقتی میروم بالا از بالا وقتی نگاه میکنم، میگویم که میصرفد خدا برای من بعدا حساب کند. یا نه میگویم خدایا اینجا، در دعاهای امام سجاد علیه السلام است دیگر، عرضه میدارد «اللَّهُمَّ اعز وَجْهِي بِالْيَسَارِ وَ لَا تَبْتدلها بِالْإِقْتَارِ» (ممکن است اشتباه باشد) خدایا آنقدری پول به من بده که عزیز باشم، و با نداری من را در دست و پای مردم نیانداز. خب، چه قدر درخواست کرده؟ به همین اندازه. آقا چرا از خدا درخواست نکردید که پولدارترین آدم دنیا باشید؟ خب از کجا باید خدا این را پرداخت بکند؟ باید من یک چیزی داشته باشم، خب نمیخواهم آن چیز را خرج کنم. کارش دارم. میخواهم در حدی خرج بکنم -از این دارایی- که در همین دنیا عزیز باشم، ذلیل مردم نشوم، در همین حدش را بدهد، مثلا در این حدش میشود یک به یک، آن ۹ تای دیگرش را بگذارد، ما خیلی کاری داریم. من یک مسیر طولانی در پیش دارم. این دنیا یک نقطه است من نمیخواهم در این نقطه همه چیز را خرج کنم. ضمن این که تاکید میکنند روایات که خدا مومن را راضی میکند. این خیلی امیدبخش است. در آن گرفتاریهای خیلی سخت، که آدم میماند، هر کدام از ما ممکن است مدلی از این تجربه را داشته باشیم، یک کسی مثلا با بیماری خودش، یک کسی مثلا با بیماری خانوادهاش یک کسی با فقر، یک کسی با مثلا یک جایی آبرویاش برود. بالاخره هر کدام ما با یک -چیزی گرفتار میشویم. آنجا این فرمایش معصومان خیلی امیدبخش است که خدا مومن را راضیاش میکند. یعنی ببین تو صبر کن من برایت جبران میکنم دیگر. من یک کاری میکنم راضی بشوی. این برای دنیاست آخرت که اصلا محل حکومت مومن است. آن که هیچی. این برای دنیاست که در دنیا میفرماید من راضیات میکنم.
- پرسش مخاطب.
+ پاسخ: بله، این -زندگی دنیا- یک نقطه است، اما این یه نقطه نقطهی برجستهای است. و میتواند در این نقطه کاری انجام بدهد که بعد از این نقطه هم برداشت کند. این ویژگی را دارد این نقطه. لذا ما یک چیزهایی داریم به عنوان صدقهی جاریه. یک چیزهایی داریم به عنوان ذخیره آخرت. خب شما نماز میخوانی، این ذخیرهی آخرت است. اما مسجد میسازی، این صدقهی جاریه است، یعنی هرکسی هم میآید اینجا نماز میخواند یک چیزی هم به شما میرسد. در این نقطه به شما اجازه دادهاند یک کاری انجام بدهی که بعدا شما مردهای، در برزخ همینطور به شما برسد! آقا تمام شد دورهی نماز خواندن تمام شد! تمام شد پس این چیست این نمازها به تو میرسد؟ مسجد ساخته.
- پرسش مخاطب دربارهی تناسخ و زندگیهای دوباره در این دنیا.
+ پاسخ: فقط یک بار است این زندگی ما. برای همین است که خیلی تاکید میکنند بابا این را حواستان باشد. این کوتاه است. چیزی برای برگشت ندارد اینجا. میفرماید «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْر». اصلا این جنس را ما در زیان آفریدیم. اصلا جوری آفریدیم که اگر حواساش نباشد زیان میکند. «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». یک جوری آفریدیم که حواساش نباشد ضرر کرده است. تمام شده. یک نقطه است، اما حواس من به همین یک نقطه نباشد، ضرر کردهام. یک ارتباطی بین نقطه و عالم برزخ هم برقرار کردهاند مثلا. که حالا دیگر باز هم برمیگردد به آن کاری که من در این دنیا انجام میدهم. آن وقت ببینم که در برزخ چه به من میرسد. وگرنه عالم قیامت که خودش پنجاه هزار سال طول میکشد و بعد آخرت که آن دیگر ابدی است، آنها منقطع از دنیا هستند. آنها از این نقطه منقطعاند. برزخ یک ارتباطی فقط دارد آن هم برزخ خودش در درون خودش عوالم یا به تعبیر فنیاش حظیرههای مختلفی دارد. بعضی از حظیرهها نزدیک به دنیاست، بعضیها فاصله دارد با دنیا و ارتباطاش با دنیا خیلی کمتر است. علت این همه تاکید، علت این همه پیغمبر، علت این همه… این به خاطر همین است، که این یک تکه قرار است که خیلی چیزها را بسازد.
- پرسش مخاطب دربارهی کسی که به او این مطالب در دنیا نرسد.
+ پاسخ: آنی که به او نرسید، در برزخ زمینهای مانند زمینهی دنیا را برای مستضعفان «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ» که قرآن کریم میفرماید، برای مستضعفان، یعنی کسانی که دین به آنها نرسید، حق به آنها نرسید، نفهمیدند، زمینهای مانند زمینهی دنیا، همراه با اختیار و عقل و اینها در بزرخ فراهم میکنند، آن وقت اینها آنجا خودشان را نشان میدهند. آنجا دیگر حق به اینها میرسد، کسی هم مانع نیست. آقا قبول نیست، آنجا دیگر مردهاند، همه چیز را فهمیدهاند! نه اینجور نیست. زمینهای مانند زمینهی دنیا در اختیار آنها قرار میگیرد فقط با این فرق که دیگر مانعی وجود ندارد. اما نداشته باشیم -هم- مستضعف نسبی حساب میشویم، منتها به اندازهی استضعافمان آنجا زمینه در اختیارمان قرار میگیرد دیگر. یعنی اینجوری نیست که مثلا ما…
- پرسش مخاطب دربارهی عدالت خدا در دادن فرصتهای برابر به انسانها.
+ پاسخ: بله. همه چیز در این دنیا برابر است. منتها این برآیندش برابر است. لذا یک کسی به او قوت و قدرت اقتصادی داده شده، یک کسی به او قوت و قدرت دینی داده شده، یک کسی به او … همه یک حداقلهایی را باید [انجام بدهند]، نماز برای همه است. شما مرجع تقلید باشی یا پولدارترین آدم باشی یا فقیرترین آدم باشی. این برای همه است. درست شد؟ اما یک چیزهایی، یک قدرت اقتصادی به شما دادهاند، به او یک قدرت علمی دادهاند، به او یک قدرت جسمی دادهاند، آن وقت به همه هم گفتهاند ببینید، این لاین شماست، این لاین شماست، این لاین شماست. همهی این لاینها منتهی میشود به اینجا. درست شد؟ اگر شما این لاین خودت را درست طی کردی، اصلا کاری با آن یکی لاین نداشته باش، این لاین خودت را درست طی کن، حداقلها را همه دارند، حداقلها را باید همه داشته باشید، روزه را همه باید داشته باشید، نماز را همه باید داشته باشید، اما این لاین خودت را درست طی کن، میرسی به آن نقطه. شمای مرجع تقلید هم لاین خودت را درست طی کنی میرسی به همان نقطه، آن یکی هم میرسد به همان نقطه. حالا آن فقیر چه؟ به این آدمی که قدرت اقتصادی دارد، به او زمینهی چه دادهاند؟ زمینهی خدمت اقتصادی دادهاند، درست است؟ این فقیر هم دقیقا همینجا در همین لاین است. به او زمینهی صبر دادهاند. تو این زمینهی صبر خودت را این لاین خودت را، لاین تو چیست؟ لاین صبر است؛ این لاین صبر را درست طی کن میرسی به همان. لذا فرصتها برابر است.
- پرسش مخاطب دربارهی بهتر بودن بعضی نداریها به بعضی دیگر.
+ پاسخ: بله ما میگوییم یک وقتهایی که ای کاش ما با پول… اینجوری نیست. یک کمی در زندگی شخصیتان وقتی پیش میروید با افراد بیشتری مواجه میشوید، میبینید که هر کسی مشکل و سختیهای خودش را دارد. به گونهای که ما ترجیح میدهیم -گفت «بگذار به درد خودم بمیرم!» با همین درد خودمان همراه باشیم. یعنی من اصلا دوست ندارم با درد شما همراه باشم و شما اصلا دوست نداری با درد من همراه باشی. چون من به درد خودم انس گرفتهام، راه غلبه بر آن را هم یاد گرفتهام، ولی وقتی مشکلات شما را میشنوم میگویم «عه! چه طوری صبر میکند؟» شما هم مشکلات من را وقتی میشنوی میگویی «عه! چه طوری صبر میکند؟» و فکر میکنیم که آنجا خیلی ساده است. نه یکی از نمایندههای مجلس در قضیهی استیضاح مهاجرانی که بود اینجا یک جلسهای داشتیم، گفت که «بله [رای منفی میدهیم!]» رفت آنجا رای مثبت داد به مهاجرانی. برگشت، دو هفته یک بار جلسه داشتیم با او، گفتیم آقا دو هفته پیش گفتی من رای منفی میدهم، رفتی آنجا چه طور شد؟ اول شروع کرد به بالا کردن پایین کردن، توجیه کردن، اینوری، آنوری؛ بعد گفت که ببینید بگذارید حرف آخر را بزنم دیگر، شماها که میدانید مسائل چهجوری است، نمیشود سر شما کلاه گذاشت. بگذارید من حرف آخر را الان بزنم. شماها روی این صندلیهای قرمز ننشستهاید. آن موقع هنوز مجلس قدیم بود. شماها هنوز روی این صندلیهای قرمز ننشستهاید که ببینید این صندلیهای قرمز با آدم چه کار میکند. اینجوری نیست که من بگویم امتحان شدن با پولداری راحتتر از امتحانشدن با بیپولی است. نه، فکر میکنم اینجوری است. آن وقت این دلبستگیای که ایجاد میشود بین من و پول من، عین این است که فقیر ندارد و بخورد، آن [پولدار] هم وقتی میخواهد بدهد [چیزی از مالاش را]، دارد جان میدهد انگار. کندن از آن برایش خیلی سخت است. اینجوری است. به همان نسبت او دارد سختی میکشد با این پول دادن. لذا در روایات تعابیری آمده برای پولدارها که وقتی مقایسهاش میکنیم میبینیم کاملا شبیه تعابیری است که برای فقرا آمده. که فقیر بر نداری و گرسنگی صبر میکند، او بر میفرماید که بر جدا شدن قطعهای از قلب خودش صبر میکند!
آن وقت میماند فقط یک چیز. که آقا من دلم میخواست در آن لاین هم باشم! من دلم میخواست در بقیهی لاینها هم باشم. میفرماید اگر مومن قدمی بردارد اما نرسد، ما بقیهی قدمهایش را زمینهاش را در برزخ برایش فراهم میکنیم. من دوست داشتم درس بخوانم. قدمی هم برداشتم، مانعی ایجاد شد نتوانستم ادامه بدهم. اما دلم میخواهد، دل مومن است. خدا دل مومن را رد نمیکند. در برزخ میگوید خب چه میخواست؟ بیا اینجا زمینهاش هست. لذا آنجا برای خودش تحصیلات وجود دارد، برای خودش کار اقتصادی… منتها دیگر بدون شکست! فقط با شیرینی و پیشرفت. خب آقا تحصیلات آنجا را میخواهد کجا به کار بگیرد؟ شیرینی تحصیل به دو تا چیز است. یکی به خود آن یافته هست که یافته لذتبخش است برای آدم، دوم به کاربری آن یافته است. آنجا کجا میخواهد به کار بگیرد؟ آقا این دنیا خیلی بزرگ است. یک گوشهای از این دنیا را خدا میدهد میگوید برو آنجا به کار بگیر. برزخ اینجوری است. مجموعهی خلقت را عرض میکنم، خیلی بزرگ است. یک گوشهایاش را میدهد میدهد میگوید برو آنجا کار کن. مرحوم آیتالله انصاری شیرازی خیلی روی این تاکید میکردند، میفرمودند مومن باشید، خدا راضیتان میکند، نگران اینهایش نباشید.
- پرسش مخاطب دربارهی ویژگیهای این دنیاهای مورد اشاره.
+ بله موجودات آنجا هست. تصریح امام صادق علیه السلام است. بله مخلوقات دارند آنجا زندگی میکنند، منتها من ابزار دیدن و ارتباط با آنها را ندارم. این که امیرالمومنین علیه السلام میفرماید که من امام مخلوقات در آسمانها هم هستم، میگوید آقا ملائکه را میگویید؟ میفرمایند نه. شما با چشم آنها را نمیتوانید ببینید. حالا آمدیم و مثلا مثل این فیلمهای تخیلی یک عینکی خداوند متعال داد، این عینک را بزنید، عه چیزهای دیگری هم اینجا هستند ها! آن وقت توان ارتباط با آن را هم پیدا کردید. امام صادق علیه السلام تصریح میکند که خداوند حکیمتر از این است که این همه جهان به این بزرگی را خلق بکند، بعد آنجا موجوداتی وجود نداشته باشند که استفاده بکنند از این جهان. منتها این چشم من خب [قابلیت دیدن ندارد الان.] این چشم توانایی دیدن این صندلی را مثلا دارد، توانایی دیدن شما را دارد، توانایی دیدن آسمان را دارد، در این حد مثلا توانایی دارد. یک وقتی هم مثلا یک توانی به همین چشم. یک توانی در یک شرایط خاص در یک وضعیتهای خاص، یک توانی به همین چشم میدهند یکی از پردههایش میرود کنار، جن را هم میبینید. یکی دیگر از پردههایش میرود کنار، بعضی از ملائکه را هم میبیند. اما هنوز پردههای دیگری هم وجود دارد. هنوز مثلا مثل این دستگاههایی که یک تکه [افزونه] به آن اضافه میکنند، یک کار اضافهتری انجام میدهد، یک چیزی به آن اضافه میکنند اینجا، میبینیم عه، یک چیز دیگر هم دید. اینجوری است، و لذا میفرماید مومنان در برزخ خیلی سرشان شلوغ است. البته این برای بعضی از حظیرههاست. ما اگر یک عالم خیلی بزرگ داشته باشیم، این عالم به قطعاتی تقسیم میشود که هر قطعه خواص خودش را دارد، احکام خاص خودش را دارد، طبیعیات خودش را دارد مثلا، آن را میگوییم حظیره. این برای حظیرههای بعدی بزرخ است. برای این حظیرههای اول [نیست.] یعنی تا آدم مُرد، اینجوری نیست، چون تا آدم مرد، حظیرهی حساب کتاب است و بیا حالا بنشینیم با هم صاف کنیم. اینجوری است. دیگر حالا حساب کتابهایمان باید صاف بشود آخر. یعنی حتی مومن هم باشد، طول میکشد تا این حساب و کتابها صاف بشود و تا همه چیز جمع و جور بشود و اینها طول میکشد. بعدا وارد حظایر بعدی که میشود، احادیث ما میفرماید مومن در برزخ آنقدر [سرش شلوغ است]. چون سوال بود آخر برای مردم. آقا ما آنجا فقط بنشینیم بگوییم و بخندیم و مثلا انگور بخوریم و اینها، این که خسته میشویم که؟ چطوری میشود؟ حضرت میفرماید نه آقا اینجور نیست. آنقدر مومنان آنجا سرشان شلوغ است، آنقدر کار دارند.
- پرسش مخاطب دربارهی تایید چنین روایاتی در قرآن.
+ اشارات است. تفصیل این اشارات آن وقت در روایات است. مثلا سورهی لیل. «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (۵) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (۶) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (۷) وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (۸) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (۹) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (۱۰)» خب. «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى» روی چه حسابی میدهد؟ اعطا میکند به دیگران. اما با تقوا. «أَعْطى وَ اتَّقى» روی چه حسابی؟ روی حساب «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى» روی حساب اینکه وقتی به او گفتند فلانی ما یک حُسْنىای داریم. حُسْنى چیست؟ حُسْنى برای برزخ است. ببینید عوالم ما، از عالم اشباح شروع کردیم. انوار بوده، اظله بوده، ذر بوده، اصلاب بوده، بعد شده دنیا. بعد برزخ، آن حظیرههای مختلف برزخ و اینها، بعد قیامت یک عالم است، یک عالم است. گفتم پنجاه هزار سال قیامت طول میکشد. ما زندگیمان در این دنیا ۶۰ سال ۷۰ سال است. آنجا پنجاه هزار سال طول میکشد. کار داریم آنجا. بعد از قیامت تازه میرسد به آخرت. آن وقت حُسْنى برای برزخ است. حُسْنى برای قیامت و آخرت نیست. چرا اعطا کرد؟ چون وقتی به او خبر دادند که آقا ما یک حُسْنىای داریم. حُسْنى چیست؟ حُسْنى آنجایی است که هر کسی هر کار خوبی که انجام داده، خود آن کار خوب حاضر میشود و میبیند. دیدید بعضی وقتها مثلا ممکن است انسان مثلا یک کاری انجام داده باشد که دوست ندارد آن کار را دیگران نسبت به اون انجام بدهند؛ یا دوست دارد دیگران هم نسبت به او انجام بدهند. چرا دوست ندارد دیگران نسبت به او انجام بدهند؟ چون احساس میکند اگر دیگران هم نسبت به من اینجوری عمل بکنند خیلی من ضرر کردهام. این حاضر شدن همان عمل است دیگر. حُسْنى یک جایی است که همان عملی را که دوست نداشتی دیگران نسبت به تو انجام بدهند، آنجا نسبت به تو انجام میدهند. یا دوست داشتی دیگران نسبت به تو انجام بدهند، آنجا انجام میدهند. حُسْنى یکی از اتفاقاتی که درش میافتند این است. خب خبر حُسْنى را به او دادند، خبر عالم حُسْنى را، حظیرهی حُسْنى را، یکی از حظایر برزخ است. به او دادند، صَدَّقَ، تصدیق کرد. گفت حالا که ما یک حُسْنىای داریم و آنجا قرار است کار خوب من را ده برابر به من بدهند، أَعْطى، حالا بگذار همینطوری بدهم. حالا بگذار همینطوری خدمت کنم. «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى» خب این اشاره در قرآن کریم آمده، از این اتفاقی که یک حُسْنى، خب میآیند حالا از معصوم [میپرسند] آقا این حُسْنى چه اتفاقی درش میافتد؟ امام معصوم میفرماید که حُسْنى این است و آن. حالا این هم ادامهی آیه باز هم جالب است. «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» هر که بیشتر بدهد، ما اوضاع دنیایش را هم تیسیر میکنیم. هر که بیشتر بدهد، تیسیر میکنیم. لذا میفرماید در علم بخل نداشته باشید. بدهید، خدا جایگزیناش میکند، بیشتر میآید. در مال بخل نداشته باشید، بدهید، جایگزین میشود بیشتر میآید. این که فرمود زکات علم داریم، زکات مال داریم، زکات جسم داریم، زکات توانایی داریم، زکات عقل داریم؛ مستقلا فرمود زکات عقل را. بعد سوال کردند آقا ما زکات عقل را چطور بدهیم؟ چه کار کنیم عقل را؟ حضرت فرمود که نگاه میکنی میبینی یک کسی بلد نیست کاسبی بکند، برو با عقلات کاسبی یادش بده. این میشود زکات عقل. بعد خدا جایگزین، عقلات را بیشتر میکند. «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (۶) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (۷)» ما بیشتر به او میدهیم. هر که داد به امید این که در حُسْنى ما ده برابر به او بدهیم، در همین دنیا ما بیشتر به او میدهیم. و تیسیر میکنیم اصلا کارش را. که حالا این خود تیسیر کردن برای خودش یک وادیای هست که تیسیر میکنیم یعنی چه کار میکنیم. لذا تاکید بر این است که آقا زکات علم را بدهید. لذا من به دوستان گاهی میگفتم که آقا شما بیایید در طول روز یا در طول هر هفته، یک زمانی را بگذارید بگویید خدایا این زمان برای زکات علم من است. شما مکانیک بلدی، شما معماری بلدی، شما کامپیوتر بلدی، شما چه بلدی، خدایا من این چند ساعت، زکات علم من. زکات علم شما این نیست که بری مثلا در اردوی جهادی آجر بگذاری روی آجر مدرسه بسازی و مسجد بسازی. همین علمی که خداوند متعال به شما داده، شما فیزیک بلدی، شما چه بلدی. بگویید خدایا من روزی یک ساعتام، خدایا من هفتهای دو ساعتام، هرچقدر، این برای زکات علم من. یعنی من میآیم این را به کار میگیرم، فلان جایی که نیاز هست، هیچ پولی هم نمیگیرم. این باشد حساب زکات علم من. این کار را انجام بدهید. این وقت را بگذارید. جای نیازش را پیدا کنید، و این وقت را به نحو رایگان آنجا بگذارید. میشود مصداق «نَصَرَ اللَّهَ به يَدِهِ»، «نَصَرَ اللَّهَ به لِسَانِهِ»، میشود مصداق زکات علم، بعد آن وقت میشود «فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى» بعد میبینید که عه تازه حالا دارد یک راههایی باز میشود! تازه عه عجب! آن فلان مسئله هم بود که نفهمیده بودم، حالا تازه فهمیدم. چهطور شد که فهمیدی؟ این زکات را که دادی راهاش باز شد. میفرماید زکات مثل این است که کشاورز با بیل جلوی آب را باز میکند، این آب میآید. زکات این است.
الهم صل علی محمد و آل محمد. والحمدلله رب العالمین.
پایان