جلسه ششم: اراده یافتن بر کنترل امیال، دوری از بدی‌های دوست‌داشتنی و انجام نیکی‌های نامحبوب

اختیار مدیر باید تعیین بکند که چه کاری را بکند و نکند، نه میل و رغبت و دل‌بخواه او. باز داشتن نفس از تصمیم‌ها و کارهای اشتباه، به تنهایی کارگر نیست؛ باید با تصور کردن سرانجام تصمیمات بد، از آن‌ها اکراه بیابیم و خویشتن‌داری کنیم. برای تقویت اختیار، باید در دل‌مان نسبت به کارهای نیک و واجبی که دوست نداریم رغب و میل ایجاد کنیم و از کارهای بدی که خوش‌مان می‌آید اکراه پیدا کنیم. تمرین‌هایی برای تقویت اراده و اختیار وجود دارد.

▶️ فایل صوتی 00:57:00

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ششم نامه ۵۳ نهج البلاغه

  • تاریخ برگزاری: ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
  • محل برگزاری: قم، ساختمان علوم
  • استاد: محمدمهدی احسانی‌فر

موضوع

«فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.»


قواعد

  1. برای ذخیره‌ی عمل صالح باید مالک نفس خود بود. مالکیت نفس، یعنی خود انسان تعیین بکند که باید چه کاری انجام بدهد. نه رغبت و میل او.
  2. نسبت به حلال در دل خود رغبت ایجاد کن و نسبت به حرام بخیل باش.
  3. مالکیت نفس اگر در حلال به دست گرفته شود، در حرام افسارش در دست خواهد بود.
  4. گاهی از چیزهای حلالی که دوست داری دوری کن و گاهی به سمت چیزهای حلالی که دوست نداری برو. یک تعادلی هم ایجاد کن که سر از افراط در نیاوری. چون افراط نیز خلاف مالکیت است.

نکات

  1. نفس باید نسبت به امور غیر حلال بخیل باشد. یک منع همراه با کراهت باید داشته باشد. منع به تنهایی نجات نمی‌دهد ما را. چند بار ممکن است نجات بدهد، ولی همیشه نه. ضمنا اتکا به منع، برای آدم سخت هم هست. باید کراهت هم باشد. اگر زشتی گناه را ببینیم و کراهت و تنفر از آن پیدا کنیم، می‌توانیم مقابله کنیم.
  2. با یادآوری نتیجه‌ی گناه می‌شود نسبت به آن کراهت یافت.
  3. با این تمرین می‌شود مالک هوی شد: ایجاد میل نسبت به آن چیز خوبی که خوش‌مان نمی‌آید، ایجاد کراهت نسبت به چیزی که خوش‌مان می‌آید. افراط و تفریط هم البته نباید کرد که این دو خود با مالکیت در تضاد اند.
  4. اگر مالکیت نفس در حلال در دست گرفته شود، در حرام افسارش دست آدم خواهد بود.
  5. وقتی تقوا تقویت شود، اراده نیز قوی می‌شود. اراده می‌کشاند جسم را و آسیب هم نمی‌زند.
  6. با نفس نمی‌شود مذاکره کرد و به تفاهم رسید. نفس خیانت می‌کند و خنجر می‌زند. حتی نفس مرده زنده می‌شود، به همین خاطر باید دائما او را به بند کشید و کشت.
  7. انسانی که هنوز در کش و قوس مبارزه با نفس است، هنوز به ثبات نرسیده. وقتی غلبه کند و به نفس مطمئنه برسد، آن وقت به فوایدی دست میابد و می‌تواند به رشد برسد.
  8. قلب با شهوات می‌میرد. و با این که عقل می‌فهمد، اما برای نجات انسان، به تنهایی هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید! قلب است که می‌کشاند انسان را.
  9. برای زنده نگه‌داشتن قلب، قرآن و حدیث مفید است. بعد از احیای قلب، طهارت قلب مهم است. شما برای طهارت قلب تلاش می‌کنید و خدا اذهاب رجس می‌کند. یعنی از پیش آمدن هر نادرستی‌ای برای شما جلوگیری می‌کند. بعد مرحله‌ی نفس مطمئنه است. یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک، راضیه مرضیه.
  10. گناه زود ریشه می‌دواند و عادت می‌شود. مثلا در عرض چند ماه، ولی ترک آن بسیار طولانی‌تر و دشوار است.

خلاصه

بسم الله الرحمن الرحیم
«فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.» حضرت در جمله‌ی قبل و جملات قبل فرموده بودند که مالک مواظب باش، همان‌طوری که تو درباره‌ی دیگران و حکام پیش از خودت قضاوت می‌کردی، مردم درباره‌ی تو قضاوت خواهند کرد. لذا به فکر ذخیره‌ی عمل صالح باش. حالا که می‌خواهی به فکر ذخیره‌ی عمل صالح باشی، مالک هوای خودت باشد. لذا نتیجه‌گیری می‌کنند. جمله‌ی قبل این بود «فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَامْلِكْ هَوَاكَ»، حالا پس مالک هوای خودت باش. این مالکیت نفس، یعنی این که من تعیین بکنم که باید چه کاری انجام بدهم نه رغبت و میل من.
«وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ» حضرت می‌فرماید در خودتان این کراهت را ایجاد کنید نسبت به کار غیر حلال. ایجاد کراهت به خاطر حکم شرعی، کافی نیست. اگر کراهت و تنفر در شما ایجاد بشود نسبت به گناه، این زشتی گناه را بتوانید تصویر کنید برای خودتان، آن وقت ترک گناه راحت‌تر می‌شود. لذا حضرت نمی‌فرماید مثلا «و امنع نفسک عما لا یحل لک» می‌فرماید «وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ»، باز بدار به همراه کراهت، این کراهت را در خودت نسبت به غیر حلال ایجاد کن. چطور؟ با یادآوری نتیجه‌ی کار. وقتی مدتی گذشت و در ترک ثبات پیدا کردیم، آن وقت چیزهایی را هم به ما نشان می‌دهند، آن وقت دیگر تنفر ما بیش‌تر می‌شود و بیشتر هم فاصله می‌گیریم!
«فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.» این جوری تمرین بدهید: ایجاد میل نسبت به آن چیزهای واجبی که خوش‌اش نمی‌آید، ایجاد کراهت نسبت به آن چیزهای حرامی که خوش‌اش می‌آید. با این کار و با تمرین این، مالک هوی می‌شوید.
در خطبه‌ی متقین، امیرالمومنین علیه السلام یک راهکار دیگر ارائه می‌کنند برای مالکیت نفس. می‌فرمایند که «مالکیت نفس را در حلال به دست بگیرید، در حرام افسارش دست‌تان است». مرحوم آیت الله انصاری شیرازی می‌فرمودند که، شما رفتید سر یخچال، دل‌تان می‌خواهد سیب بخورید، حالا یک وقتی هم بخورید، ولی یک وقتی هم پرتقال بردارید بخورید. این در حلال دست بگیرید یعنی همین مثال. خب سیب و پرتقال هر دوتایش حلال است دیگر. اما این‌جا مالکیت را دست بگیرید، آن‌جا افسارش دست‌تان است. لذا تمرین مومن، در حلال است. چون حرام میدان واقعی است. آدمی که می‌خواهد تمرین تیراندازی بکند، نمی‌آید مثلا در میدان جهاد بایستد تمرین تیراندازی بکند که، آنجا ممکن است از پا درآید.
یک تعادلی هم ایجاد بکنید. گاهی اوقات تمرین‌های ما فقط سلبی است. حضرت می‌فرماید نه، از تعریف «و انصف» استفاده می‌کنند. هم تمرین سلبی داشته باشید، هم تمرین ایجابی. فقط نکن‌ها نباشد، فقط نخورها نباشد، یک چیزهایی هم هست دوست ندارد بخورد، بگویید بخور، این هم هست. چون از هر دو سمت من باید تربیت‌اش کنم. در حلال یک تعادلی گاهی بدهید، گاهی ندهید، که سر از افراط در نیاورید. افراط هم خلاف مالکیت است آخر. ولی در حرام نه دیگر! آنجا جای تعادل نیست.

متن کامل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در ادامه‌ی نامه‌ی ۵۳ نهج البلاغه رسیدیم به این فرمایش از امیرالمومنین که «فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.» حضرت در جمله‌ی قبل و جملات قبل فرموده بودند که مالک مواظب باش، همان‌طوری که تو درباره‌ی دیگران و حکام پیش از خودت قضاوت می‌کردی، مردم درباره‌ی تو قضاوت خواهند کرد. لذا به فکر ذخیره‌ی عمل صالح باش. بعد در ادامه می‌فرمایند که خب حالا که می‌خواهی به فکر ذخیره‌ی عمل صالح باشی، مالک هوای خودت باشد. گویا که اگر کسی مالک نفس خودش نباشد، نمی‌تواند به فکر ذخیره‌ی عمل صالح باشد. لذا نتیجه‌گیری می‌کنند جمله‌ی قبل این بود «فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَامْلِكْ هَوَاكَ»، حالا پس مالک هوای خودت باش. این مالکیت نفس، یعنی این که من تعیین بکنم که باید چه کاری انجام بدهم. رغبت و میل من تعیین نکند که من چه کار باید انجام بدهم. این می‌شود مالکیت نفس. چون مالک آن کسی است که اختیاردار است. در فرمایش دیگری حضرت می‌فرمایند این خیلی بد است که مومن، یک رغبت و میلی داشته باشد که آن میل و رغبت، او را بکشاند به یک سمتی. مومن باید مالک باشد. حتی آن وقتی که می‌خواهد یک کار خوب انجام بدهد، مالک باشد و انجام بدهد. یعنی با اختیار و اراده‌ی خودش انجام بدهد نه از روی یک میل مثلا پایین، یک میل سخیف؛ یک مثلا سر اتفاق، یا فضا و جوی که ایجاد شده یا چیزهایی از این قبیل. نه! مالک باشد خودش. حالا، فَاَملِک بخوانیم یا فَامْلِک هواک بخوانیم، هر دو شکل یک نکته‌ی ادبی دارد. این مالکیت اهمیت دارد. ما گاهی اوقات یک کاری را، مثلا زیارت، زیارت را می‌شود با اراده و اختیار رفت، می‌شود زیارت را در یک جوی قرار گرفت و رفت. می‌شود زیارت را با اراده و اختیار رفت، می‌شود زیارت را به خاطر یک رغبت، نه رغبت دینی که همان ناشی از مالکیت نفس باشد، نه! به خاطر مثلا رغبت به یک چیزهای دیگری حالا؛ مثلا بفرمایید که رغبت به موکب‌ها مثلا. بالاخره خود این تنوع خوراکی خودش یک چیزی است دیگر، برای خودش مثلا. یا دیدن جمعیت برای خودش یک لطفی دارد، حالا بعضی‌ها خوش‌شان می‌آید وقتی جمعیت را می‌بینند و این‌ها خوش‌شان می‌آید. یک کسی هم زیارت را می‌رود، از همین تنوع هم استفاده می‌کند، از همین جمعیت هم خوش‌اش می‌آید، ولی رفته با اراده و اختیار، نرفته برای این، ولی از این هم استفاده می‌کند. نرفته برای آن خوش‌آمدها، ولی از آن‌ها هم استفاده می‌کند. استفاده‌ی از آن‌ها که مانعی ندارد که. منتها این‌که هدف من چه باشد این مهم است. لذا می‌بینیم این فرد آن وقت دیگر با گرفتاری‌های مسیر هم می‌سازد. چرا؟ چون هدف من که اصلا این‌ها نبوده. اعتراض نمی‌کند، غر نمی‌زند، تصور نمی‌کند که مثلا آن موکب‌دار موظف است به او خدمت بکند. لذا اگر مثلا یک غذایی آورد که این خوش‌اش نیامد، پس باید اعتراض بکنم چون وظیفه‌اش را به درستی انجام نداده! این قبیل از اعتراضات وقتی در دل من شکل می‌گیرد، خب کسی متوجه نمی‌شود دیگر؛ ولی خودم می‌فهمم. همین قدر اعتراضی که در دل من شکل گرفت یعنی به همین اندازه من نیاز به این دارم که نیت‌ام را اصلاح کنم. چرا؟ چون این برای من آن‌قدر مهم شده که در دل دارم اعتراض می‌کنم. به زبان نیاورده‌ام ولی در دل دارم اعتراض می‌کنم. در حالی که اساسا هدف من مگر این بوده؟ نه! هدف این نبوده. او هم اصلا وظیفه‌ای نداشته. بله یک وقتی هست که در مسیر رسیدن به هدف یک کسی حق من را پای‌مال می‌کند. آیا حق این را دارم که اعتراض بکنم؟ بله، بله. حقی از من پایمال شده، این حرف دیگری است. این مالکیت در این نیت‌های ما خودش را نشان می‌دهد. این نیت‌های ما را هم دیگران معمولا متوجه نمی‌شوند. خودمان می‌فهمیم. خودمان می‌فهمیم، که مثلا رفته‌ایم حرم امام رضا علیه السلام، برای چه رفته‌ایم؟ رفته‌ایم مشهد، مثلا برای چه رفته‌ایم؟ خب از بقیه‌ی چیزها هم استفاده می‌کنیم. ممکن است کسی حالا مثلا آن‌جا می‌رود، استخر هم برود، موزه هم برود، نمی‌دانم، رستوران هم برود، خب آقا اشکالی دارد؟ نه چه اشکالی دارد؟ اصلا از این‌جا هم در ذهن‌اش هست، که من رفتم آن‌جا این‌ها را هم بروم. اصلا از این‌جا در ذهنش هست. اشکالی دارد؟ نه. اما به خاطر این‌ها می‌روی؟ نه به خاطر این‌ها نمی‌روم. نشانه‌اش چیست؟ نشانه‌اش این است که اگر این‌ها باشند و امام رضا علیه السلام نباشد، من آن‌جا می‌روم؟ نه آن‌جا نمی‌روم. می‌روم مثلا در حد همین مثلا اطراف خودم. برای چه بروم آن‌جا این همه راه؟! این مالکیت مهم است که من مالک نیت خودم باشم، میل و رغبات دیگر و فضا و جو و این‌ها من را به یک کاری نکشاند. حالا باز در ادامه خود حضرت می‌فرمایند «وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ»، خود این مالکیت را باز برایش تعبیر دیگری به کار می‌برند. «وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ»، نتیجه‌ی این مالکیت کجا روشن می‌شود؟ این‌جا که باز داری نفس را از آن چیزی که حلال نیست. منتها شح به معنی باز داشتن معمولی نیست. شح به معنی بخل ورزیدن است. یک آدم بخیل، وقتی می‌خواهد یک چیزی را بدهد -وقتی مجبور می‌شود- آن وقتی که مجبور نیست هیچی نمی‌دهد، آن هیچی. ولی آن وقتی هم که مجبور است یک چیزی را بدهد، باز با یک حالتی، با یک، بله کراهتی، با یک مثلا هی همین را هم اگر بشود یک خرده‌اش را مثلا، مثلا فکر می‌کند بیشتر پول را دست خودش بگیرد مثلا، تکه‌ی کوچک‌اش را بدهد، خب فرقی نمی‌کند که آخر، تو بالاخره می‌خواهی این را بدهی، اما این نشان‌دهنده‌ی این است که خب… حضرت می‌فرماید نسبت به امور غیر حلال نفس شما باید این‌جوری باشد. یک منع به همراه کراهت باید داشته باشد. نه فقط منع، منع خالی نجات نمی‌دهد ما را. یعنی اگر من یک چیز غیر حلالی این‌جا بود، چون حکم شرعی است، من مثلا نمی‌خورم این را، چون حلال نیست. این برای همیشه نمی‌تواند من را باز بدارد. می‌فرماید باید یک کاری بکنی که نسبت به آن کار غیر حلال، کراهت در شما ایجاد بشود. از حاکم این را می‌خواهد.

- پرسش مخاطب.
+ بله. با تمرین به دست می‌آید. با دانستن علت به دست می‌آید. حالا یک چیز جالب مثلا ببینید. نقل شده از اهل بیت علیهم السلام که شیعه‌ی ما بر ما فضیلت دارد. فضیلت یعنی چه؟ یعنی از یک جهت برتری داشتن. این را می‌گویند فضیلت. خب موجب تعجب است دیگر که آقا شما امام معصوم، شیعه‌ی شما، ما به شما فضیلت داریم؟ می‌شود مگر یک همچنین چیزی؟ امام فرمودند بله، ما زشتی گناه را و آتش ورای گناه را می‌بینیم و گناه نمی‌کنیم. شما نمی‌بینید و با اعتماد به ما گناه نمی‌کنید. از این جهت شما فضیلت نسبت به ما دارید. حالا خب آقا اگر می‌بینند و گناه نمی‌کنند، این که اصلا چه برتری‌ای است که اهل بیت نسبت به ما دارند؟ من هم اگر آتش را ببینم، سراغش نمی‌روم. این چه جوری است؟ این این جوری است: من در طهارت می‌توانم به جایی برسم که زشتی آن گناه را به من نشان بدهند. اما این مسیر را چه کسی طی کرده؟ خودم. در طهارت رسیدم به جایی که زشتی گناه را به من نشان دادند. در عین حال باز هم من اختیار گناه دارم. یعنی چه؟ یعنی به گناه رسیدم، می‌توانم این تصویر زشت را کنار بزنم، می‌توانم جلوی چشمم باشد. اختیار با خودم است. اصلا این تصویر زشت را یادآوری نکنم برای خودم، آن وقت می‌روم به سمت گناه. ولی یادآوری می‌کنم، متنفر می‌شوم می‌آیم عقب. چقدر این تصویر می‌تواند به من کمک بکند برای گناه نکردن و در عین حال، اختیار من سلب نشده برای گناه کردن.

حضرت می‌فرماید در خودتان این کراهت را ایجاد کنید نسبت به کار غیر حلال. ایجاد این کراهت قدم اولش همین است که من به خاطر حکم شرعی… اما بدانید این کافی نیست. این کافی نیست. به خاطر حکم شرعی بله، اما بهتان سخت، به خودتان سخت می‌گذرد. یک بار، دو بار، سه بار، پنج بار، ده بار، پنجاه بار، ولی هی زمینه‌اش پیش می‌آید، ولی هی بهتان… ولی اگر این کراهت در شما ایجاد بشود نسبت به گناه، این تنفر اگر ایجاد بشود نسبت به گناه، این زشتی گناه را بتوانید تصویر کنید برای خودتان، آن وقت ترک گناه راحت‌تر می‌شود. لذا حضرت نمی‌فرماید مثلا «و امنع نفسک عما لا یحل لک» می‌فرماید «وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ»، باز بدار به همراه کراهت، این کراهت را در خودت نسبت به غیر حلال ایجاد کن. چطور؟ با یادآوری نتیجه‌ی کار. ما نتیجه‌ی خیلی از گناهان را می‌دانیم. بخشی‌اش را هم ممکن است ندانیم. ولی خیلی‌اش را هم می‌دانیم. آنی را که می‌دانیم، یادآوری کنیم. این یادآوری کمک‌مان می‌کند. آن وقت، وقتی مدتی گذشت و ترک کردیم، ثبات پیدا کردیم در این ترک، آن وقت چیزهایی را هم نشان می‌دهند، می‌گویند ببین این این بوده که ترک شده‌ها! آن وقت دیگر تنفر ما بیش‌تر می‌شود. آن وقت تنفر ما بیش‌تر می‌شود، بیش‌تر فاصله می‌گیریم. آن وقت دیگر نزدیک هم نمی‌رویم. دیگر نزدیک هم نمی‌شویم حتی. «وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ»؛ خب حالا این شح چه جوری است؟ این شح را یک کم بیش‌تر توضیح بدهید. «فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.» این جوری تمرین بدهید، یک چیزهایی را نفس دوست دارد، سعی کنید نسبت به آن چیزها در خودتان کراهت ایجاد کنید و باز بدارید، دوست دارد و حلال نیست. یک چیزهایی را نفس خوش‌اش نمی‌آید. اما واجب است. میل بهش را در خودتان ایجاد کنید، و نفس را بر آن بدارید. هم ایجاد کراهت، هم ایجاد میل. ایجاد میل نسبت به آنی که خوش‌اش نمی‌آید، ایجاد کراهت نسبت به آنی که خوش‌اش می‌آید. با این کار و با تمرین این، مالک هوی می‌شوید. آن مثال را عرض کردم که مرحوم آیت الله انصاری شیرازی می‌فرمودند که، شما رفتید سر یخچال، دل‌تان می‌خواهد سیب بخورید، حالا یک وقتی هم بخورید، ولی یک وقتی هم پرتقال بردارید بخورید. می‌گویید ببین! من مالک تو ام. تو مالک من نیستی. من که می‌خواهم سیب بخورم، سیب می‌خورم، من که بخواهم پرتقال بخورم، پرتقال می‌خورم. ربطی به توی نفس ندارد که من چه بخورم. مالکیت! این را در خیلی از امور می‌شود جریان داد.

- پرسش مخاطب.
+ بله دیگر عرض کردم، یک وقت میل دارید، همان سیب را هم می‌خورید، ولی بگویید چه؟ بگویید چون خودم اراده کردم دارم می‌خورم، نه چون تو گفتی. بله. نشانه‌اش هم این است، دفعه‌ی قبل که تو گفتی سیب بخور، من پرتقال خوردم دیگر. پس ربطی به تو ندارد، بنشین سر جایت.

حالا در خطبه‌ی متقین، امیرالمومنین علیه السلام یک راهکار دیگر ارائه می‌کنند برای مالکیت نفس. آن‌جا می‌فرمایند که مالکیت نفس را در حلال به دست بگیرید، در حرام افسارش دست‌تان است. این در حلال دست بگیرید یعنی همین مثال. خب سیب و پرتقال هر دوتایش حلال است دیگر. اما این‌جا مالکیت را دست بگیرید، آن‌جا افسارش دست‌تان است. لذا تمرین مومن، در حلال است. تمرین در حرام نمی‌کنند، چون حرام میدان واقعی است، اصلا میدان تمرین نیست. یعنی آدمی که می‌خواهد تمرین تیراندازی بکند، نمی‌آید مثلا در میدان جهاد بایستد تمرین تیراندازی بکند که، می‌برندش یک جایی که هیچ کس نباشد، بعد بقیه هم از او فاصله می‌گیرند، بعد مثلا… این‌جوری تمرین می‌کند. تمرین مالکیت هوا در حلال اتفاق می‌افتد نه در حرام. من این لباس را دوست دارم بپوشم، نمی‌پوشم. آن یکی را می‌پوشم. من مالک تو ام. تو مالک من نیستی. لذا مثلا در مواردی می‌بینیم که اصلا اختیار را از مرد سلب کرده‌اند. در مواردی اختیار را از زن سلب کرده‌اند. در لباس در خانه اختیار را از مرد اصلا سلب کرده‌اند. مرد در خانه به میل زن‌اش لباس می‌پوشد. لذا گاهی اوقات گزارش‌هایی داریم مبنی بر این که می‌بینیم مثلا امام معصوم در خانه یک لباسی پوشیده که خب، به نگاه ما باشد، همچنین جلف است. ولی نه، آن درست است. مرد در خانه به میل زن‌اش لباس می‌پوشد. مرد به میل همسرش غذا می‌خورد. نه به میل خودش. یک جایی می‌بینیم اختیار را از مرد سلب می‌کنند. خب این‌ها برای چیست؟ این‌ها برای این هست: من مالک بشوم، بگویم ببین، تو اختیاری ندارید. دیگر حالا هر چه به تو گفتند بخور، هر چه هم به تو گفتند بپوش دیگر. حرام نباید باشد فقط، بقیه‌اش دیگر در اختیار خودشان است. آن طرف هم همین‌طور. یک اختیاراتی را از زن سلب می‌کنند، می‌گویند ببین، این… چون او هم باید مالک بشود آخر. این تمرین مالکیت است، مالکین بر هوی. چون اگر چنین تمرینی را انجام ندهد در این امور حلال، بعد در حرام قوت پیدا نمی‌کند، در میدان واقعی… او باید تمرین تیراندازی بکند وگرنه در میدان واقعیت، تیرش به خطا می‌رود. و آن‌جا جای تمرین نیست، بگوییم عه، خب دفعه‌ی اولم بود. حرام اول و دوم نداردها! در تمرین می‌توانی بگویی خب دفعه‌ی اولم بود، حالا دیگر نشد، تمرین دوم را انجام بده، تمرین سوم را انجام بده، آن‌قدری انجام بده تا بشود. لذا هم در آن چیزی که نفس دست دارد، هم در آن چیزی که نفس دوست ندارد، می‌فرماید شما باز بدارید او را، یا انجام بدهید. آنی که دوست دارد، بازبدارید، آنی که دوست ندارد، انجام بدهید. و یک تعادلی هم ایجاد بکنید. گاهی اوقات تمرین‌های ما فقط سلبی است. حضرت می‌فرماید نه، از تعریف «و انصف» استفاده می‌کنند. یک تعادلی ایجاد کنید. هم تمرین سلبی داشته باشید، هم تمرین ایجابی داشته باشید. فقط نکن‌ها نباشد، فقط نخورها نباشد، یک چیزهایی هم هست دوست ندارد بخورد، بگویید بخور، این هم هست. چون از هر دو سمت من باید تربیت‌اش کنم. نه من بادمجان دوست ندارم. ببین، بالاخره باید بخوری، حالا کم کم دیگر حالا تمرین باید بکنی، ولی باید بخوری. من نمی‌دانم، هر کاری می‌خواهی بکنی بکن، این دفعه برایت سرخ‌اش می‌کنم آقای نفس، یک خرده خوشگل‌تر می‌شود مثلا، قشنگ رب گوجه می‌زنم، نمک می‌زنم مثلا، این را باید بخوری ولی بالاخره. حالا یک تکه‌اش را بخور، ولی دفعه‌ی بعد بیشتر باید بخوری، «من نمی‌خورم» اصلا نداریم.
من حالا موقعیت‌اش جور نشده، ولی موقعیت‌اش جور بشود، ملخ می‌خواهم یک بار بخورم. هنوز نشده. چون خیلی بدم می‌آید اصلا از این قیافه‌ی این، یک حالتی است، ولی خب خیلی دنبال این موقعیت‌اش هستم چون این دوستان عرب اطراف ما هیچ‌کدام نمی‌خورند. دنبال این هستم یکی را پیدا کنم… [یک جا] دیدم که بعضی از این عرب‌ها جمع می‌کردند، که ببرند برای خوردن، منتها خب هیچ کدام، هی من نگاه می‌کردم، هی در دلم بود که مثلا به یکی از این‌ها بگویم خانه‌تان کجاست اگر درست کردی من بیایم یک تکه از تو بگیرم مثلا بخورم. ببینید باید این اتفاق‌ها باید بیفتد، چون چیز دیگری آخر وجود ندارد [که] من دوست نداشته باشم. من مثلا بادمجان دوست نداشتم، همین‌طور کم کم خوردم… کدوی خورشتی دوست نداشتم، این را هم همین‌طور کم کم خوردم، همه‌ی این‌ها را بالاخره خوردم دیگر، حالا الان دیگر چیزی وجود ندارد، این ملخ فقط مانده در این‌ها! من کله پاچه هم دوست نداشتم قبلا، این هم باز کم کم… نه این واقعا اثر دارد. یک خاطره‌ای را از مرحوم آیت الله شهید مدنی نقل می‌کنند، شاید در مجموعه‌ی خاطرات ایشان آمده، شاید قبلا عرض کرده باشم، یادم نیست، حالا باز مناسبت دارد، دوباره عرض می‌کنم. محافظ ایشان می‌گوید که یک بار ایشان من را فرستاد بروم کباب بگیرم با نان سنگک. یاد خاطرات قم و این‌ها افتاده بوده مثلا شهید، کباب بگیرم با نان سنگک. من رفتم کباب گرفتم و آوردم و مثلا رفتم دنبال کارم و آمدم و این‌ها دیدم ایشان نشسته دارد به این‌ها نگاه می‌کند! گفتم عه آقا چرا نخوردید؟ گفت که نمی‌خواستم بخورم، می‌خواستم نفس را تربیت کنم. مدتی بود نفسم من را اذیت می‌کرد، کباب می‌خواست. می‌خواستم بگویم من مالک توام. لذا گفتم کباب را بگیرید، من نگاه می‌کنم دارم به او می‌گویم که ببین، [کباب] جلویم هست ولی نمی‌دهم بخوری. بعد می‌گفت کباب را داد به ما خوردیم، بعد خودش یک چیز دیگری خورد. نیم ساعت ایشان می‌گفت که نشسته بود به این کباب‌ها نگاه می‌کرد، ببین نیم ساعت تربیت نفس است این. نیم ساعت نشسته بود به این کباب نگاه می‌کرد، هی به خودش می‌گفت که بهت نمی‌دهم بخوری. یعنی این‌جوری تربیت می‌کردند، خب این‌ها همه برگرفته از همین هاست دیگر. یعنی از همین فرمایشات این راه را گرفته‌اند.
در حلال یک تعادلی گاهی بدهید، گاهی ندهید، برای همین عرض کردم، تعبیر تعبیر دقیقی است. ولی در حرام نه دیگر! در حرام [تعادلی] ندهید. در واجب حتما نفس را بدارید بر این ولی در حلال، نه، گاهی بروید، گاهی نروید. که آن طرف سر از افراط در نیاورید. که افراط هم خلاف مالکیت است آخر. من می‌خواهم مالک باشم. نمی‌خواهم عادت بدهم خودم را بر ترک حلال. عادت بر ترک حلال کار بدی است. این که مالکیت نیست که. این مالکیت مهم است. مثلا در احوالات امیرالمومنین علیه السلام داریم که حضرت می‌رفتند می‌نشستند با کسانی که ظاهر مشمئزکننده داشتند، غذا می‌خوردند. با کسانی که ظاهر مشمئز کننده، این تعبیر این‌جوری است ها. ظاهر مشمئزکننده، یعنی آدم اصلا می‌بیند، بدش می‌آید. توصیف هم شده، که آدم این توصیف را می‌خواند حال آدم بد می‌شود، حالا شما بخواهید بنشینید مثلا با این‌ها غذا هم بخورید. یعنی در آن مقام هم باید این مدل تربیت را انجام بدهد، حالا تکلیف ما که دیگر روشن است، هیچی، ولی در آن مقام هم که باشد باید هنوز این مدلی خودش را تربیت بکند و حفظ بکند این تربیت را.

- پرسش مخاطب درباره‌ی نخوردن چیزهای مضر.
+ خب آن با هدف سلامت است. آن کار خوبی است. چرا؟ چون آن غذای مضر است. یا مکروه. یعنی نمی‌خواهد این آسیب را بزند.

- پرسش مخاطب.
+ گوشت را فرموده‌اند که بیش از چهل روز نشود که نخورید. ولی حالا بخواهید بخورید، فرموده‌اند که در هفته بیش از یک بار نخورید. نمی‌دانم. زمانی است که تعیین کرده‌اند. چرا فرموده‌اند چهل روز یا آن‌جا را چرا فرموده‌آند یک هفته، آن را نمی‌دانم. یک هفته را چرا فرموده‌اند که زیاد خوردن گوشت موجب قصاوت است. و قصاوت قلب آن وقت حال دعا را می‌گیرد، آدم رغبت به سمت دعا ندارد، حال دعا را می‌گیرد، حال مناجات را می‌گیرد. لذا مثلا در این که دیدم در بعضی از این کتاب‌هایی که حالا یادم نیست حرم امام رضا علیه السلام یا در عتبات بود، این کتاب‌هایی که درش زیارات و این‌ها آمده، توصیه کرده‌اند به زائر که سعی بکنید قبل از حرم یا در مثلا سفر زیارتی اگر لازم نشد گوشت نخورید. توصیه‌ی خوبی است. با همین قید اگر لازم نشد دیگر. چون خیلی وقت‌ها در سفر آدم دچار ضعف می‌شود، نیاز دارد که گوشت بخورد، آن حالا یک چیز دیگری است، ولی اگر لازم نشد نخورد دیگر. چرا؟ چون حال‌تان را کاهش می‌دهد. خب این حالا یکی است که ذکر شده. ممکن است که علت‌های دیگری داشته باشد. یعنی پنج‌تا علت ممکن است داشته باشد. اما حلال خوشمزه. شما مثال‌تان را ببرید آن‌جا. روی نوشابه و پفک نبرید که مضر است. مثلا ببرید، بله روی حلال خوشمزه.

- پرسش مخاطب.
+ خب آن دیگر حالا باز به خاطر نوع کار، یا به خاطر نوع بیماری‌ای که یک کسی دارد، آن را کار ندارم، مثلا برای ما، حلال خوشمزه. اهل بیت نسبت به آن چطور عمل می‌کردند؟ دو بار فالوده برای امیرالمومنین علیه السلام آوردند. یک بار خوردند، یک بار نخوردند. دفعه اول خوردند، و تعریف کردند. دفعه‌ی دوم نخوردند. بعد پرسیدند آقا چرا نمی‌خورید؟ فرمودند که نمی‌خواهم عادت بدهم خودم را به خوردن این چیزها در دنیا. یک بار هم خوردند. یعنی چه؟ یعنی اشکال ندارد، می‌خواهید بخورید، بخورید. بقیه‌ی اصحاب، شما که نشسته‌اید، می‌خواهید بخورید بخورید. من نمی‌خواهم خودم را عادت بدهم. چرا؟ چون نمی‌خواهم دنیا برایم شیرین بشود. خب، این یک مراقب خاص است. خب حالا آیا من هم موظفم این کار را بکنم؟ نه موظف نیستم ولی حضرت می‌فرمایند من نمی‌خواهم. یعنی چه؟ یعنی شما می‌توانی نخواهی، می‌توانی بخواهی. می‌توانی یک بار بخواهی، یک بار نخواهی. این مدل رفتار حضرت معنایش این است که یک بار می‌خورند، یک بار نمی‌خورند، آن علت را می‌گویند. این‌جوری. لذا مثلا خوب است که یک وقتی شما مثلا بستنی بگیرید، بچه‌ها بخورند شما نگاه کنید. چرا نمی‌خورید؟ نه، من الان مثلا نمی‌خورم. اما نگاه می‌کنم اتفاقا. بعضی وقت‌ها می‌گویند نه تو نگاه نکن، نه! اتفاقا می‌خواهم نگاه کنم. اتفاقا این نگاه من را تربیت می‌کند آخر. که با پول خودم رفته‌ام خریده‌ام، حالا در خانواده خیلی آدم دردش نمی‌آید، چون خانواده‌ی آدم از خود آدم است، ولی شما بخری برای جمع دوستان ولی خودت نخوری، این یه خورده دردناک است. این مدل تربیت‌ها هست در سیره‌ی بزرگان که برگرفته‌ی از همین قبیل توصیه‌هایی هست که اهل بیت علیهما السلام فرموده‌اند.

«فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ» خیلی خوب. تا همین جان باشد، ان شا الله برای جلسه‌ی بعد. چون فضای بحث از این‌جا به بعد تغییر می‌کند. در مورد یک فضای اجتماعی می‌شود دیگر. ان شا الله خدا کمک‌مان کند که در مسیر امیرالمومنین علیه السلام باشیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

- پرسش مخاطب.
+ نه دیگر، در حلال همین‌جوری است. در حلال آن‌جا هم در خطبه‌ی متقین که امیرالمومنین این راهکار را بیان می‌فرمایند، می‌فرمایند گاهی این کار را بکن گاهی این کار را نکن. ما در حدیث می‌فرماید که «اِنَّ اللّه َ يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ كَما يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِعَزائِمِهِ»، خداوند متعال دوست دارد که شما حلال را انجام بدهید، همان‌جوری که دوست دارد از حرام دست بردارید. لذا شما نمی‌توانید خودتان را محروم از حلال بکنید و نباید این کار را بکنید. پس یک وقت‌هایی با نیت تربیت این کار را انجام بدهید. این یک وقتهایی است. حالا میزان‌اش را شما تشخیص می‌دهید نسبت به خودتان.

- پرسش مخاطب درباره‌ی آگاهانه بودن این تصمیم.
+ بله این مهم است.

- پرسش مخاطب.
+ بله خب تقویت نفس، حالا الان ازش یک تعابیر دیگری مثلا می‌شود، اعتماد به نفس و نمی‌دانم خودباوری و نمی‌دانم این‌ها، ولی تقویت تقوا این خیلی آثار دارد. شما ببینید، گاهی اوقات ما می‌خوابیم چون اراده‌ی بیدار بودن نداریم. اگر این اراده تقویت می‌شد، من از این وقتم بهتر استفاده می‌کردم. گاهی اوقات حال نداریم، حوصله نداریم، چون اراده‌ی انجام این کار را نداریم. نفس در اختیار من نیست. چون در اختیار من نیست، حوصله به من نمی‌دهد. هی می‌روم، هی من را می‌برد یک سمت دیگر. در حالی که اگر من مالک باشم، اصلا حوصله ندارم، معنا ندارد. خدا رحمت کند مرحوم آقای قریشی کوه‌کمره‌ای، ایشان از صبح کار می‌کرد، در سن ۸۰ سالگی، از صبح کار می‌کرد تا ظهر، نماز می‌خواند، ناهار می‌خورد، یک چرتی می‌زد، دوباره همین‌طور کار می‌کرد تا شب. در آن سن مثلا روزی ۱۰ ساعت، این حدود کار می‌کرد. بعد نه غر می‌زد، نه می‌گفت چرا غذایش کم است، نه می‌گفت چرا گرم است، نه می‌گفت چرا سرد است، نه می‌گفت… فقط کار می‌کرد. بعد یک بار من به ایشان گفتم که آقا خسته نمی‌شوی شما آخر؟ می‌گفت که «من نمی‌دانم خستگی چیه!» اصلا می‌گفت من درک نکردم هنوز این مفهوم را، نمی‌فهمم اصلا یعنی چه. دیدید مثلا بچه را به او می‌گویی خسته نشدی؟ اصلا بچه نمی‌فهمد خستگی چیست. ایشان در سن ۸۰ سالگی نمی‌فهمید خستگی چیست. این اراده این‌قدر قوی است. من وقتی اراده‌ام ضعیف است…

- پرسش مخاطب درباره‌ی همراهی بدن.
+ روح می‌کشاند بدن را. بله، بله. روح می‌کشاند. من اگر اراده‌ام تقویت شد دیگر، آقا این کار را باید انجام بدهم دیگر، حوصله ندارم و الان حسش نیست و الان حالش را ندارم و… این‌ها یعنی چه؟ این‌ها یک بخشی‌اش این است، یک بخشی‌اش که برای فرار از کار است، آن یک حرف دیگری است، حالا در تعارفات و این‌ها مثلا ما نمی‌خواهیم جواب نه بدهیم مثلا یک وقتی، می‌گوییم حالا الان حسش نیست، آن‌ها را کاری نداریم، تعارفات را کاری نداریم. ولی آن وقتی که واقعی این را می‌گوییم، آن هم نسبت به یک کاری که می‌دانیم باید انجام بشود، خب آن اراده تقویت نشده، من این‌جا آن تقوا را تقویت می‌کنم، وقتی که تقوا را تقویت کردم، دیگر حالش نیست و حسش نیست و نمی‌دانم… این‌ها اصلا [رخ نمی‌دهد]. چرا چون اصلا کاملا در اختیار من است. و می‌رسد آدم به این‌جا. شما این مرحوم پروفسور کردوانی که چند ماه پیش فوت کرد، خب این را ببینید، شبانه‌روزی ایشان می‌گفت من ۴ ساعت می‌خوابم. ۸۰ سال سنش بود، ۴ ساعت شبانه‌روز می‌خوابید. در حالی که طبیعت بدن آدم در بالای ۵۰ سالگی این است که نیاز بیشتری به خواب دارد. لذا تا ۱۰-۱۲ خوابید اصلا یک چیز طبیعی است. ۴ ساعت می‌خوابید. آن اراده می‌کشاند جسم را. و آسیب هم به آن [جسم] نمی‌زند، نه!

- پرسش مخاطب درباره‌ی تفاهم با نفس.
+ با نفس نمی‌شود به تفاهم رسید. نفس آمریکاست. هرچقدر با آن مذاکره کنی، ته‌اش خیانت می‌کند، نمی‌شود با او تفاهم کرد، اما باید با او تعامل کرد، یعنی یک قدم در همان موضوع حلال، چه مدلی حضرت می‌فرماید؟ می‌فرماید: یک جا انجام بده یک جا انجام نده، این مالکیت را در اختیار بگیر. در این موضوع اراده، خب من یک جایی سیب می‌خواهم، و سیب می‌خورم، این‌جا در عمل، مثلا کار من با آن چیزی که نفس می‌خواست، تطابق داشت. اما به او می‌گویم که ببین، خودم خواستم که خوردم‌ها، ربطی به تو نداشت. یک جایی هم در عمل تطابق با خواست او ندارم. سیب می‌خواهد، من پرتقال به او می‌دهم، این هم… اما این که فکر کنیم می‌توانیم مثلا نفس را بیاوریم یک جایی، و بنشانیم و با او کنار بیاییم، نه، نفس اصلا قابل کنار آمدن نیست. چون، به جایش خنجر می‌زند. لذا می‌بینیم یک کسی در جایگاه امیرالمومنین علیه‌السلام، تا آن آخر می‌بینیم که به این مبارزه ادامه می‌دهد، خب اگر یک راهی وجود داشت، باید، امیرالمومنینی که می‌فرماید من نفس خودم را کشته‌ام، من میراندم نفس را، خب آقا اگر میراندید، پس این مبارزه برای چیست؟ با که دارید مبارزه می‌کنید؟ این ممکن است زنده بشود! با این‌که مرده، هر دفعه یک لگد هم من به او می‌زنم، یک وقت زنده نشود. این‌جوری است نفس. نفس مرده زنده می‌شود! با این که حضرت می‌فرماید من نفسم را کشتم اما هر دفعه یک لگدی هم دوباره به او می‌زند.

- پرسش مخاطب.
+ بله، این که یک جایی اگر تطابق عملی داشتیم با نفس، نترسیم، یک تطابق عمل داشتم، او سیب می‌خواست، من هم بهت سیب دادم، ولی چون خودم خواستم به تو دادم، ربطی به توی نفس ندارد. این تطابق عملی من به معنی این نیست که من آمده‌ام سمت تو.

- پرسش مخاطب.
+ زمان می‌برد. بله این قبیل از فوایدش زود حاصل می‌شود. شما یک دفعه می‌بینید نسبت به خواب خودتان اراده پیدا کرده‌اید. حتی نسبت به این که کی خواب‌تان بگیرد کی نگیرد اراده پیدا کرده‌اید. اما فواید دیگر زمان می‌برد. باید به نفس مطمئنه رسید. یعنی ثبات. نفسی که هنوز در کش و قوس و رفت و برگشت گناه است، نه! این چیزها به او داده نمی‌شود. چون نمی‌تواند نگه‌اش دارد. در این رفت و برگشت از دست می‌دهد. دادن به او هم فایده‌ای ندارد. ولی اگر رسید به یک حالت مطمئنه، رسید به یک حالت ثبات، که نه دیگر، این نفس دیگر این‌جور گناه نمی‌کند. فقط باید مراقب باشد. ولی در کش و قوس نیست. یعنی در رفت و برگشت نیست. رفت و برگشت یعنی این که آدم مثلا ممکن است یک دوران مبارزه‌ای داشته باشد، در این دوران مبارزه یکی می‌زنی، یکی می‌خوری. یعنی به فرمایش مرحوم آیت الله بهجت، یک وقت گناه می‌کنی توبه می‌کنی، دوباره تصمیم می‌گیری، دوباره این تصمیمات نقض می‌شود. عیبی ندارد دوباره توبه کنید و تصمیم بگیرید. ایشان روی تصمیم، بیش از توبه تاکید داشتند. دوباره گناه کردید. دوباره توبه کنید، دوباره تصمیم بگیرید، این می‌شود آن رفت و برگشت. این هنوز در جریان مبارزه است. تا این که در این مبارزه پیروز می‌شود و به یک ثباتی می‌رسد و به فرمایش امیرالمومنین علیه السلام مثلا نفس را می‌کشد یا نه حالا نکشته هم به بند کشیده این نفس را. آن وقت که به بند کشیده شد، آن وقت تازه حالا یک چیزهای دیگری شروع می‌شود دیگر. یک چیزهایی آن وقت تازه شروع می‌شود.

- پرسش مخاطب.
+ خب بله، یک مقام بالایی می‌شود که قرآن می‌فرماید یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک، راضیه مرضیه. هم ما از تو راضی هستیم، هم تو از ما راضی هستی. خیلی مهم است. یعنی این مقام رضایتی که ما تو را راضی‌ات کردیم، تو هم ما را راضی‌مان کردی. یک اوجی است که رسول الله و اهل بیت علیهم السلام در آن اوج قرار دارند، اما دیگران این مسیر را می‌توانند طی بکنند. نفس مطمئنه، آن نفسی است که دیگر دغدغه‌ی اصلی‌اش گناه نیست. امیرالمومنین علیه السلام، از نفس خودشان می‌ترسند. از مرده‌اش هم می‌ترسند، لذا یک لگد هم به آن می‌زنند. آن‌ها دغدغه‌شان گناه نیست. اما مومن در مسیر مبارزه دغدغه‌اش گناه است دیگر. ای داد بیداد، صبح شد امروز گناه نکنم من دوباره! خدای نکرده مرتکب می‌شود، بعد از ظهر می‌رود توبه می‌‌کند می‌گوید ای بابا خدایا ببین حالا امروز حالا امروز که گذشت، فردا دوباره … این هنوز این نفس نرسیده به آن ثبات، ولی در مسیر خوبی قرار دارد، دارد مبارزه می‌کند دیگر. اما یک وقت است در این مبارزه پیروز شد و نفس را به بند کشید یا کشت. دیگر دغدغه‌ی اصلی‌اش، این مبارزه نیست، چرا چون خب دیگر آن در بند است، فقط باید مواظب‌اش باشم. دیگر مواظبت می‌کنم. دیگر دغدغه‌ی اصلی‌اش می‌شود چه؟ می‌شود رشد، نه مبارزه. تا وقتی که جنگ هست، من نمی‌توانم موضوع اصلی کشور را جاده‌سازی بگذارم که. این جنگ که تمام شد، باید مواظب مرزها باشم، آن سر جای خودش، ولی دیگر اولویت من رشد است. این جاده را بساز مثلا، این پالایشگاه را بساز، این کارخانه را بساز، ولی آن وقتی که در مسیر مبارزه هستم، دغدغه‌ی من آن مبارزه است. آن وقتی که دغدغه‌ی من مبارزه است، طبیعی است که در … لذا تا جایی که می‌توانم در این مبارزه باید خودم را تقویت کنم، زودتر این جنگ تمام بشود. چون تا این جنگ تمام نشود، من نمی‌توانم اولویت خودم را رشد قرار بدهم. ولی وقتی این جنگ تمام شد، حالا دیگر مراقبت می‌کنم اما حالا دیگر اولویت من، آن وقت حالا می‌بینیم که، از قرآن استفاده می‌کنم، انگار یک خبرهای دیگری هم هست در قرآن. حالا می‌بینیم که وقتی به سراغ حدیث اهل بیت علیهم السلام می‌روم، انگار یک خبرهای دیگری هم هست در آن. حالا می‌بینیم که وقتی زیارت می‌روم، عه انگار یک خبرهای دیگری هم اینجا هست! ما قبلا می‌آمدیم مثلا این‌جا ضریح را زیارت می‌کردیم، ولی انگار یک چیزهای دیگری هم این‌جا وجود دارد. غیر از این ضریح مثل این که خبرهای دیگری هم هست. این کی است؟ این بعد از جنگ است. چون تا وقتی که در جنگ هستم، هی ذهن من این است، هی توسل مومن این است، که مثلا یا امام حسین کمک کن من پیروز بشوم در این مبارزه. ولی بعد که در مبارزه پیروز شد، می‌گوید که در مبارزه پیروز شد، می‌گوید که خب حالا یا امام حسین من دیگه حالا الان آن را پیروز شدم، حالا الان من می‌خواهم شما را ببینم، الان دیگر گذشت دیگر، من الان دغدغه‌ی مهم دیگری ندارم. اولویت دیگری من الان ندارم. چرا زن و بچه، مال این‌ها هست، ولی اولویت یک من الان دیگر این‌ها نیست. الان دیگر اولویت یک من مثلا رسیدن به امامم است. آن وقت بعد می‌بینید که… این یک سیر این‌جوری‌ای دارد. لذا ما دو مرحله داریم نسبت به قلب. یکی احیای قلب است، یکی طهارت قلب است. هر دویش را قرآن به آن اشاره می‌کند، و روایات اهل بیت به آن اشاره می‌کند و می‌پردازد به آن. یکی احیای قلب است، می‌فرماید نگذارید این قلب بمیرد. این قلب را زنده نگه دارید. بعد می‌فرماید با چه می‌میرد؟ با شهوات می‌میرد. قلب با شهوات می‌میرد. وقتی مرد، دیگر درکی ندارد. دیگر درکی ندارد. یعنی شما می‌گویید، عقل او می‌فهمدها، عقل او می‌فهمدها، ولی قلب دیگر درک ندارد. عقل می‌فهمد اما قلب درک ندارد. وقتی قلب درک ندارد، کاری انجام نمی‌شود. عقل به تنهایی هیچ کاری ازش برنمی‌آید. آن کشنده قلب است. قلب یاری نکند، عقل فقط می‌فهمد. همین. بیش از این کاری ازش برنمی‌آید. بعد می‌فرماید که قرآن احیای قلب می‌کند. و بعد می‌فرماید، ان حدیثنا یحی القلوب. پای حدیث ما نشستن، قلب را احیا می‌کند. خب این یک مرحله است، که این قلب نمیرد، بعد مرحله‌ی بعد می‌شود طهارت قلب. آن وقت طهارت که حاصل شد، بعد آن وقت می‌رود در مرتبه‌ی بعد مثلا می‌رسد به نفس مطمئنه. خود این طهارت یک مرحله‌ای است خودش. خودش یک چیزی است. طهارت وقتی اتفاق افتاد، اذهاب رجس اتفاق می‌افتد. رجس یعنی هر نادرستی‌ای. هر نادرستی‌ای. لذا می‌فرماید وقتی این مسیر را طی می‌کنید و می‌رسید، ما آن وقت دیگر اذهاب می‌کنیم رجس را از شما. اصلا ما نمی‌گذاریم به شما برسد. شما تلاش کردید در مسیر طهارت، حالا دیگر ما نمی‌گذاریم به شما رجسی برسید. نادرستی‌ای به شما برسد. آقا مگر می‌شود از طرف دیگران به من برسد؟ بله. بله شیطان تیر رها می‌کند و به من می‌خورد. و اثر می‌کند روی من. اصلا ما نمی‌گذاریم که به شما برسد. چرا؟ چون این مسیر را شما طی کردید. یک مسیر این‌جوری است، باید دوران مبارزه را زودتر سپری کرد که امام در نامه‌اش به حاج احمد آقا می‌فرماید که «احمد مواظب باش به گناهی عادت نکنی، چون اگر به گناه عادت کردی، چهل سال طول می‌کشد که ریشه‌ی یک گناه را بکنی و یک فضیلت به جای آن بنشانی.» شش ماه مثلا -این را دیگر حالا من دارم می‌گویم، این نامه‌ی امام نبود- مثلا شش ماه، مثلا یک سال، مثلا سه ماه طول می‌کشد به یک گناه عادت کنی. ولی اگر عادت کردی امام می‌فرماید که ببین چهل سال طول می‌کشد این را بکنی، چون گناه زود ریشه می‌دواند. بعضی از این این گیاه‌ها هستند، زود همه جا را می‌گیرند. گناه، زود ریشه می‌دواند. چهل سال طول می‌کشدها، این مبارزه فکر نکنی بگویی خب حالا من یک سال گناه کردم، یک سال هم مبارزه می‌کنم. نه این‌جوری نیست! یک سال به یک گناه عادت کردی، چهل سال طول می‌کشد بکنی این را به جایش یک چیز دیگر بگذاری. حالا چهل سال در واقع عدد کثرت است که امام به کار برده‌اند، نه این که حتما چهل سال. یعنی می‌خواهند بگویند خیلی سخت است و خیلی زمان می‌برد. لذا باید این دوره‌ی مبارزه را زودتر طی کرد، وقتی دوره‌ی مبارزه طی شد، بعد آن وقت پشت سرش چیزهای خوب هست.